|
سامان4شیردل
(zaqaz )
آلبوم:
تصاویر پروفایل
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ:
بازدید کل:
299 بازدید امروز: 297
توضیحات:
شامگاه بیست و یکم آبان ماه ۱۳۹۶ بود و او غرق در دنیای کودکانه اش به سوسوی ستاره هایی که از پنجره اتاقش پیدا بودند می نگریست. آرزوهای دور و درازی داشت که برای رسیدن به هر کدامشان نقشه ای کشیده بود. در خانه ای گرم و آرام، آرزوهایش را یکی یکی می شمرد و آن ها را با خدا در میان می گذاشت. همه چیز مثل یک شب معمولی بود تا اینکه عقربه های ساعت به ۲۱:۴۸:۱۶ رسیدند و زمین زیر پایش به لرزه درآمد... نفهمید چه قدر طول کشید اما به خودش که آمد، دیگر خبری از آن خانه و آرامش و گرما نبود. حالا خواهر کوچکترش را در آغوش داشت و باید با بی تابی هایش کنار می آمد. لالایی های مادرانه را یکی یکی خواند و تمام تلاشش را کرد تا او را آرام کند. در این میان آن قدر گرم پیدا کردن پاسخ برای سوالاتش بود که سوز سرما را حس نمی کرد و تنها آرزوهایش را دوباره می شمرد؛ خانه، آغوش گرم، آرامش...
درج شده در تاریخ ۹۶/۰۸/۲۷ ساعت 09:28
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (1)
|