متولد ساعت17:30 روز15 مرداد سال میمون
مردادی ترین متولد مردادم
.....................................
کارشناسی ارشد مهندسی صنایع
و
مشاور و کارشناس سیستم های مدیریت کیفیت
ISO9001:2015
..................
IATF16949:2016
...........
S-PAS شرکت سازه گستر سایپا
SSR2 شرکت ساپکو
الزامات شرکت مهندسی و تأمین قطعات تراکتورسازی تبریز
و الزامات جدید ایران خودرو
......
09141050409
...............
من پست زیاد میذارم
تحملم کنید.
................
میگن من غیر قابل تحمل ترین انسان روی زمینم ،مهم اینه اعتراف می کنند "انسانم"Uانسان باش PLZ ،بقیش با من
...................
خیالت راحت ! من همان منم ؛ هنوز هم در این شب های بی خواب و بی خاطره، میان این کوچه های تاریک پرسه می زنم اما به هیچ ستاره ی دیگری سلام نخواهم کرد.. سکوتم را نکن باور..... من آن آرامش سنگین پیش از مرگ توفانم..... من آن خرمن ..... من آن انبار باروتم...... که با آواز یک کبریت آتش می شوم یکسر.... Instagram:
rmzirn@
و
zekri85@
........................
«نورالدین پسر ایران» کتاب خاطرات سید نورالدین عافی است؛ پسری شانزده ساله از اهالی روستای خنجان در حوالی تبریز در آذربایجان شرقی که مانند دیگر رزمندههای نوجوان ایران با تلاش و زحمت فراوان رضایت والدین و مسئولین را برای اعزام به مناطق عملیاتی جلب کرد و از دی ماه ۱۳۵۹ -یعنی تنها سه ماه پس از آغاز جنگ تحمیلی- به جبهههای نبرد با متجاوزان رفت. او حضور در گردانهای خطشکن لشکر ۳۱ عاشورا را به عنوان نیروی آزاد، غواص و فرمانده دسته و در جبهههای مختلف تجربه کرده و بارها مجروح شده است. نورالدین نزدیک به هشتاد ماه از دوران جنگ تحمیلی را علیرغم جراحات سنگین و شهادت برادر کوچکترش سید صادق -در برابر چشمانش- در جبهه ماند و در عملیاتهای متعددی حضور داشت و جانباز هفتاد درصد دفاع مقدس است.
● خاطرات سید نورالدین عافی
خاطرات سید نورالدین عافی را ابتدا در سال ۱۳۷۳، آقای موسی غیور طی ۴۰ ساعت مصاحبه به زبان آذری ضبط کرد و خانم معصومه سپهری از سال ۱۳۸۳ کار پیادهسازی و تنظیم این مصاحبهها را بر عهده گرفت. ایشان برای فراهم آوردن این کتاب ۷۰۰ صفحهای شخصاً نیز چندین مصاحبهی تکمیلی از صاحب خاطرات و همرزمان او گرفت.
سید نورالدین در بیان انگیزهاش برای بازگویی خاطرات جنگ در آخرین برگ خاطراتش چنین گفته است: «اصلاً فکر نمیکردم گفتن خاطرات در این زمان اهمیت داشته باشد. هنوز حرف خاطرات جنگ و مصاحبهها مطرح نشده بود. واقعیت این است من هم مرتب درگیر عوارض مجروحیتهایم بودم، اما سال ۱۳۷۳ یک شب خواب دیدم آقای خامنهای ورقههایی در دست دارد که میخواند و گریه میکند. من هم در آن اتاق بودم. کسی گفت اینها خاطرات یک جانباز ۷۰ درصد است که ۸۰ ماه در جبههها بوده و باز میگوید که در مورد جنگ کاری نکردهام … این خواب فکرم را مشغول کرده بود. احساس میکردم وظیفهام در قبال آنچه در روزهای جنگ بر سر این مردم آمد، با گفتن این خاطرهها به سرانجام میرسد. بنابراین خاطرات هشت سال زندگی در متن جنگ را بازگفتم تا یاد آن لحظههای بینظیر برای همیشه زنده بماند.»
(ص ۶۳۲)
روایت خاطرات سید نورالدین، سخت شیرین و خواندنی است. تلاش نویسنده برای حفظ ملاحت و طنز مستتر در کلام نورالدین نیز قابل توجه و شایان تحسین است. برای نمونه روایت صحنهی اولین جراحت نورالدین در جبههی کردستان را که منجر به دو ماه بستری شدن او در بیمارستان شده مرور کنید:
«داد زدم: نزن. و گلوله را بغل کردم تا از مسیر آتش عقبه بردارم، اما فندرسکی که دستش را روی گوشش گذاشته بود، با فشار زانویش توپ را شلیک کرد … شلیک توپ همان و به هوا رفتن من همان! سرعت و فشار آتش عقبه مرا مثل توپ سبکی به هوا پرتاب کرد … هیچ چیز از آن ثانیههای عجیب به یاد ندارم … فقط یادم هست محکم به زمین افتادم در حالی که گردنم لای پاهایم گیر کرده بود! بوی عجیبی دماغم را پُر کرده بود. مخلوطی از بوی گوشت سوخته، باروت، خون و خاک … بهتدریج صدای فریاد فندرسکی و دیگران هم به گوشم رسید. گریه میکردند، داد میزدند … من تلاش میکردم سرم را از بین پاهایم خارج کنم، ولی نمیشد … احساس میکردم مثل یک توپ گرد شدهام و اصلاً تحمل آن وضع را نداشتم. ناله میکردم: گردنم را بکشید بیرون … اما این کار دقایقی طول کشید. وقتی سرم از آن حالت فشار خارج شد، دیدم همه گوشتهای تنم دارند میریزند. هیچ لباسی بر تنم نمانده بود. حتی نارنجکها و خشابهایی که به کمرم داشتم، ناپدید و شاید پودر شده بودند. بچهها به سر و صورتشان میزدند و گریه میکردند. من از لحظاتی قبل شهادتین میگفتم، اما هیچ نالهای از من بلند نبود. از بچگی همین طور بودم.»
(ص ۸۶)
● فرزند ایران بودن
کتاب «نورالدین پسر ایران» اگرچه به خاطرات یک نوجوان خطهی آذربایجان پرداخته است، اما در جای جای کتاب ویژگیهای «فرزند ایران بودن» نورالدین کاملاً پیدا است؛ ویژگیهایی چون صفا و صمیمیت، صداقت و صراحت، سادگی و بیتکلفی، سر نترس داشتن و شهادتطلبی که بهخوبی هم تصویر شده است. اینها خُلقیات و صفات تمام فرزندان ایران بود که در جبهههای نبرد حاضر بودند.برای ورود به کتاب، حتی بد نیست که از مرور عکسهای آخر کتاب شروع کنیم. عکسهای نورالدین و همرزمانش که به ترتیب زمان و تاریخ عکسها پشت سر هم چیده شدهاند، همهی ماجرای نورالدین از آغاز تا کنون را مانند یک سرآغاز و یک روایت بصری بازگو میکنند. پس از آن باید سراغ متن کتاب رفت که بسیار روان و شیوا و ضمناً متعهد به استناد و حتی لحن صاحب خاطرات، روایت شده است.«نورالدین پسر ایران» کتاب خاطرات کسی است که بیتعارف و بدون تردید، هشت سال در متن جنگ زندگی کرده و امروز برای ماندگاری آن لحظههای بینظیر از خاطراتش گفته است. پس اگر میخواهیم کمی و فقط کمی در متن هشت سال جنگ زندگی کنیم و اندکی بدانیم که آن لحظههای بینظیر چیست که نورالدین و دیگر پسران ایرانزمین دیدهاند، باید کتاب را بخوانیم؛ انشاالله.
نورالدین عافی این روزها اسم آشنایی برای اهالی کتاب و البته عموم مردم است و کتاب خاطراتش دست به دست میان مردم میچرخد و همه از آن همه جذابیت در نگاه و زندگی وی که البته نزدیک به هشتاد ماه آن در جبهههای حق علیه باطل سپری شد سخن میگویند. کتاب خاطرات نورالدین عافی البته در فصل سوم از سال 90 منتشر شد و تا اسفندهمان سال نیز مخاطبان خود را پیدا کرد.
هنگامی همگان نام نورالدین عافی را از رادیو، تلویزیون و سایر رسانهها شنیدند و دیدند که دستخط رهبر معظم انقلاب بر آن منتشر شد و این باعث شد که کتاب نورالدین به سرعت در بین مردم جای پای خود را باز کند. همان طور که کتاب «دا» را همگان میشناسند.
دو هفته در خدمت این کتاب بودم. در واقع با این کتاب زندگی کردم. گاهی خندیدم و زمانی گریه کردم.با این که کتابهای این چنینی کم نخوانده ام و خاطرات جبهه کم نشنیده ام اما وقتی به این کتاب رسیدم انگار تابحال چیزی از جنگ نشنیده و کتابی نخوانده و فیلمی ندیده ام.
از نکات جالب در خاطرات سید نورالدین اینه که با همه رشادتها و سختی هایی که در جنگ کشید اما هرگز دچار شعارگویی نشد. به عبارت دیگه با اونهمه تیر و ترکش در بدنش و با اونهمه دوستایی که جلوی چشمش شهید شدند( خصوصا امیر مارالباش) هیچوقتجوگیر نشد . حتی مثل برخی از راویان هرگز از خصوصیات مثبت خودش چیزی نگفت و همه اش از دوستان می گفت.
صراحت کلام سید نورالدین گاهی تلخ بود و البته جذاب. آنجا که از فرار بعضی از همرزمانش در زمان عملیات میگفت یا آنجا که از حضور یک آخونددر منطقه گفت و گفت که بعد از حضور کوتاهش فیش سفرحج را گرفت و بعدها مسئولیت . گاهی از حسن پاتک گفت که غذاهای بچه ها رو پاتک میزد.و نمونه های بسیار دیگر.
نکته زیبای دیگر در این کتاب نوع رفاقت نورالدین و امیر مارالباشه. رفاقتی که واقعا کم نظیر بود. نورالدین دوست داشت زودتر شهید بشه اما شهادت دوستشو نبینه. اما دید و تحمل کرد.
من به نورالدین لقب « جان سخت » میدم از بس تا دم مرگ رفت و شهید نشد.
سید نورالدین عافی یکی از هزاران عاشقی بود و هست که به عشق اماماونهمه رنج و مشقت رو به جان خرید و هنوز میخرد. خدایش حفظ کناد .
در مبارزه بین موج و صخره در ساحل دریا
موج همیشه برنده خواهد شد .
نه از طریق قدرت ، بلکه به خاطر تداوم . . .
به احترام همه ي ایرانیان، از گذشته تا کنون
نه جوک قومیتی برای کسی تعریف میکنم،
و نه تمایل به شنیدن آن دارم!!
درود
.
.
.
.
رئيس عـــــابيا(آبيـــــــها)
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۶/۳۱ - ۱۲:۴۹
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید.
ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.