- آخرشم هیچی نمی شید. باید برید کهنه بشورید
عبارتی مخصوص کلاس های دختران «تنبلای بی سواد». بعضی معتقدند «زمزمه محبتی» که شاعر گفته، چیزی در همین مایه ها بوده است. امروزه با اختراع پوشک های «های بیبی» و «پنبه پیچ»، جمله از حیز انتفاع ساقط شده است.
32- آروم هر کی کار خودشو بکنه تا زنگ بخوره
معلم ها هم خسته می شوند. موقعیت دو سر برد. من راضی، تو راضی. آرامش فعالیت های منتهی به خوردن زنگ در سه گونه «بی صدا» (مثل نقطه بازی)، «کم صدا» (گل - پوچ، فوتبال دستی) و «پرصدا» (تعریف صحنه هایی از فداکاری های بَسَنتی برای نجات وی جی از دست جبارسینگ سفاک) قابل دسته بندی بود.
33- از هیکلت خجالت بکش
«به طور ویژه برایت متاسفم». عتابی تحقیرآمیز برای دانش آموزی که وضعیت تحصیلی خوبی نداشت و از او توقع می رفت سطح نمرات و سایز شلوارش با هم متناسب باشند. احتمالا احمد ایراندوست، حسین رضازاده و حامد حدادی بسیار با این عبارت مورد شماتت قرار گرفته باشند.
34- اگه این دانش آموزه، شماها چی هستین؟
روشی مستقیم برای معرفی الگوی مطلوب دانش آموزی. پرزنتِ «بچه خوبه». سوالی که جز سکوت مطلق پاسخی نداشت، هر چند در دل ها به حرف های غیرقابل انتشاری منتهی می شد.
35- اگه بچه خودمم بود، همین کارو می کردم
«بخور، حقته»، یا «بنویس، زیاد نیست». عبارتی که به جهت کاهش عذاب وجدان مجری قبل از اعمال قانون برای تنبیهی ننگین یا تکلیفی سنگین گفته می شد و به مخاطب اطمینان می داد: «نگران نباش، تبعضی در کار نیست». کمتر معلمی برای اثبات صحت و سقم این ادعا در بوته آزمایش قرار گرفت.
36- الان فقط نگاه کنین، بعد وقت می دم بنویسین
جلوه ای از روش های آموزشی نوین که بر «تفکر» بیش از «کتابت» تاکید داشت. در این موقعیت اگر کسی دست به قلم می برد، خونش مباح بود؛ بلافاصله با سوال «رضایی اصلا تو فهمیدی این چیه که داری می نویسی؟» مواجه می شد و ناگزیر بود چون گاوی که حین چرا در مرغزار، گیج و گنگ به عبور پر سروصدای قطاری از خط آهن می نگرد، ساکت و صامت به چهره معلمش خیره شود و منتظر عبور سنگین ثانیه ها باشد.
37- امروز، هم درس می دیم هم درس می پرسیم
به پایان سلام کن. هفته خوبی را برای شما آرزومندیم. خوشمزه بازی مفرط در کله سحر شنبه های لعنتی. جمله ای که در پاسخ «آقا اجازه، درس می پرسین امروز؟» گفته می شد ومعلمی که این عبارت را – با تاکید روی «هم»ها – ادا می کرد، از سیاره دیگری به این کره خاکی آمده بود.
38- اون چیه تو دستت؟
«You’re under arrest, Sir/Ma’am»، «بازی دیگه تموم شد؛ مچ تو گرفتم». کشف تکه کاغذ مچاله ای که مخفیانه دست به دست می گشت، خنده هایی ریز ونخودی به همراه داشت و چیزی بیشتر از یک شوخی رکیک یا بی مزه، یا نهایتا کاریکاتوری سرسری از معلم نبود؛ هر چند به مثابه یک دسیسه از پیش طراحی شده با آن برخورد می شد.
39- اون یکی کلاسم معلم نداره، هیشکی صدا ازش درنمی آد
عبارتی که برای هر دو کلاس همسایه به دفعات به کار می رفت. دروغی کپک زده و لو رفته که به نیت شرمنده کردن دانش آموزان گفته می شد و بر این پیش فرض استوار بودکه حتی دو نفر از این دوکلاس، با هم ارتباطی ندارند. «صداتون تا سر کوچه می ره» هم کم و بیش چنین نقشی ایفا می کرد. تحقیقات درباره تصور معلمان/ ناظمان وقت درباره سقف آی کیوی دانش آموزان آن دوران – که منجر به ادای چنین جملاتی می شد – هنوز ادامه دارد.
40- اینایی که می گم مال فیزیک دانشگاه / زیست دبیرستانه
«پس قدر منو بدونین». لطف ناخواسته ای که معلوم نبود به چه نیتی اعمال می شود. شاهدی بر سواد و معلومات دبیر مربوطه. این جمله در سیر تکاملی اش به کلاس های فوق برنامه آینده بدل شد.
تنها خداست که سزاوار عبادت است
نه هیچ بنده و واسطه ي دیگری به هر نام و تقدسی که باشد
خداوندا،
تنها تویی که شایسته ي پرستشی