لبخند بزن پربده غمگینی خود را
بر دار کمی عینک بد بینی خود را
نازک تر از آنم که بخواهی بتکانی
پاخورده نکن قالی ماشینی خود را
در بند خود آموخته ام بند زدن را
از بس که دلم بند زده چینی خود را
حاشا نکن این بوسه اگر مزه خون داد
دندان زدم از بس لب پایینی خود را!
این عشق به جایی نرسد هیچ اگر که
باسیب غزل پر نکنی سینی خود را
تلخی نکن ای خوب که از اول این راه
تقدیم تو کردم همه شیرینی خود را
این منظره دور همان خانه عشق است
یکبار ببین دور تر از بینی خود را
همراه دلم باش که عشق آمده اینبار
بر دوش من انداخته سنگینی خود را