حالا که می آیی ...
دیگر شعر نخواهم گفت ...
نخواهم نوشت ...
میخواهم به همان تک درخت توت خانه ی کودکی هایم بگویم ...
بی فصل ...
میوه بدهد ... سبز شود ...
.........
آن چند پرنده نیز ...
آواز خواهند خواند برایمان ...
همه دوست ات خواهند شد ...
و من عاشق تر ...
تمامِ آن چیزی که دربارهی تو در سرم هست،
دهها کتاب میشود،
اما تمام چیزی که در دلم هست،
فقط دو کلمه است،
دوست دارم
ای دوست به پیش تورسیدن مشکل است*
یک حرف شرین ازتوشنیدن مشکل است*
دل دادن ومهرتوخریدآسان است*
جان دادن وازتوگپ شنیدن مشکل است*
دردوستی.
رسم ما؛
جان دادن دوست؛
می گویند هرکسی نیمه ای گمشده دارد…
تو اما عشق من…
تمام گمشده ی منی…
و من یک هیچ ناتمام که باتو هست می شوم…
این هیچ ناتمام،عاشقانه تورا دوست دارد…
ای دوست داشتنی ترینم …
….
«»
!