هوای موندن نویسنده پریسا فراهانی
ببین دلبر جان
این هوا هوای موندنه
پاییز باشه، بارون باشه،سرد باشه تو نباشی اصلا جور در نمیاد!!
بیا بمون این معادله رو تکمیل کنیم باهم
پای پیاده بزنیم به دل پاییز
یه طرف من باشم یه طرف تو، بینمونم فقط عشق جریان پیدا کنه!
بمون نشون بدیم هوای پاییز واسه عاشقا دلگیر نیست
کجا میخوای بری از اینجا بهتر؟
ببین عشقت به همه ی وجودم حاکم شده
هوا سرده و تو هم که نابلد راه
میری گم میشی تو این سردی
میری گم میشم تو این معادله ای که بدون تو ناقصه
بمون بذار عشقمون کوچه های شهرو عاشق کنه
بمون بذار عطر نفسامون بپیچه تو هوا پاییزو شاعر کنه
هوای سرد پاییزی با آدمای تنها مهربون نیست
میری یخ میزنه قلبم،سرد میشه دستام…
هوای بارونی قدم زدن دونفره میخواد
دو نفری بزنیم به دل کوچه خیابونا
بدون چتر پرسه بزنیم زیر آسمون
بریم تا ته جاده ی پیش رومون
تو تا ته کوچه پس کوچه های دلم
من تا ته کوچه پس کوچه های چشمات!!
میبینی دلبرجان؟
به همین راحتی میشه عاشق بود
فقط کافیه بمونی!!
نویسنده : پریسا فراهانی
حسادت میکنم نویسنده مهسا سجاد
من به تمام آدم هایی که به هر بهانه ای در طول شبانه روز با تو در ارتباطند”حسادت میکنم”.
به دوستانت وقتی از ته دل برایشان میخندی و لحظاتت را با آنها ثبت میکنی.
به همسایه ی کناری خانه ات که هر روز صبح قبل از هر کسِ دیگر با تو چشم در چشم میشود و روزش را با جذابیت نگاهت آغاز میکند.
به دختر گل فروش سر چهار راه که با لبخند های خاص و مهربانت دلش را بدست می آوری و نرگس هایش را یک جا میخری.
من به عابران پیاده ای که شانه به شانه از کنارشان رد میشوی “حسادت میکنم”.
به تمام آنهایی که با تو قدم زدن را تجربه کرده اند…
به تمام آنها و همه ی آن خیابان ها…
من حتی به پیراهنت که هر روز یک دل سیر ” تو” را در آغوش میکشد ” حسادت میکنم”.
و به دستانت بیشتر، که هر بار دکمه ی پیراهنت را محکم میبندند.
و به پاهایت که هر ثانیه همراهت هستند.
بین خودمان بماند اما….
من…
حتی…
به صفحه ی تلفن همراهت که با دقت به آن خیره میشوی و برایش وقت میگذاری
“حسادت میکنم”….
و به هر کس و هرچیزی که برای دقیقه ای، ساعتی و لحظه ای تو را خواهد داشت….
آخر خودت که بهتر میدانی
“تو”…
دوستداشتنی ترین
بی احساسِ
دنیای
منی…
نویسنده : مهسا سجاد
پیله تنهایی شاعر و خوانش قاسم ساروی
ما جامه ی هر بی گنهی را چو دریدیم
بر کام ِ دل از یوسف ِ زیبا نرسیدیم
پروانه ی جان مُرد و همه عمرچو کرمی
بر پیله ی تنهایی خود تار تنیدیم
از نخوت خود کور شدیم و ز گلستان
یک شاخه ی گل را که به دلخواه نچیدیم
آن چشمه که صافی کند هرجان و تنی را
یک قطره از آن آب دریغا نچشیدیم
بر باد ِ فنا رفت همه زندگی ما
پیوسته از این شاخه برآن شاخ پریدیم
دنبال چه بودیم و چه هستیم و چگونه
آن عمر وجوانی به چه دادیم، چه خریدیم
تاریک ترین راه ِ جهان زندگی ماست
افسوس که ما هرچه دویدیم ، نرسیدیم
شاعر و خوانش : قاسم ساروی
دانلود دکلمه شعر پیله تنهایی با صدای شاعر قاسم ساروی
عاشقانه شاعر فرزانه طالبی پور
غیر از تو
با کسی قسمت نخواهم کرد
تمام حرفهای عاشقانه ام را
تمام بوسه هایم را
تمام بغل هایی که سالهاست به آغوشت بدهکارم
تمام پرسه زدنهای شبانه ای را
که به قدمهایت بدهکارم
غیراز تو با کسی قسمت نخواهم کرد
تمام روزهایی را
که برای بوسیدنت بی قرار بوده ام
تمام نگاه هایی را که به چشمهایت
بدهکار بوده ام
تمام مهری را که
در دلم برایت عاشقانه جاری کرده ام
تمام قدمهایی را که در همین پاییز بی مهر
نیمکت به نیمکت بی قرار کرده ام.
شاعر : فرزانه طالبی پور
انگور خنده شاعر فردوس اعظم
فصل بهار نه! که شکوفاتری از او
آیینه لب گزید که زیباتری از او
گل از لطافت تو به وجد آمد و شکفت
خندید و گفت وه! تو فریباتری از او
چیزی شبیه غلغله در چشمهای توست
دریا قبول کرده که غوغاتری از او
انگور خنده های تو کی می شود شراب
زیرا شراب گفت که گیراتری از او!
تا شب بدید خرمن موی سیاه را
کنجی خزید و گفت که سوداتری از او!
تنها کنار توست دلم زنده میشود
گفته دَم مسیح مسیحاتری از او
آنی که هیچ واژه اسیرت نمی کند
من هر چه خوانمت تو پریساتری از او
شاعر : فردوس اعظم
اگر بگذارند شاعر نسرین حسینی خوانش کیهان ژولیده انارکی
آن قدح دلشدگان را به خرابات برد
رقص گیسوی فریباست اگر بگذارند
ای که در جان ودلم لانه گزیدی گل یاس
دل فقط مهر تورا خواست اگربگذارند
آنچه دیوانه کند قیس وبه صحرا بکشد
عشوه و ناووک لیلاست اگر بگذارند
مشق رندی نه به میخانه وبتخانه کنند
به کرامات ونظرهاست اگر بگذارند
رقص بر شعله ومجمر تش پروانگی است
این ره سینه سپرهاست اگر بگذارند
شک نه در سینه بگنجید یقین میدانست
که گهر زینت دریاست اگر بگذارند
چه کسی راز و معمای فسون فاش نمود؟
شعرنسرین که هویداست اگر بگذارند
شاعر : نسرین حسینی
خوانش : کیهان ژولیده انارکی
دانلود دکلمه شعر اگر بگذارند با صدای کیهان ژولیده انارکی
درمانگر شاعر فرزانه مراسلی
به دیداردرمانگری محتاجم
که نپرسدازپیشینه ام
ازخوردن دواهای بی فایده ام
حال امروزم را
دریابد
وسری که ازدرد
به گره دستمالها
دست به دامانست
به دیدارکسی که
اگرموقع رفتن
گفت چیزی جانگذاشته ام؟
بگویم قلبت را
شاعر : فرزانه مراسلی
مهر نویسنده آزاده رمضانی
دوباره مهر می آید…
و احساس عجیبی می برد با خود مرا،
تا آخر رویای شیرین کهنسالی….
تو با مویی سپید و صورتی پرچین،
من و دستان لرزان،
قامتی از تلخی ایام پرشور جوانی،
سخت بشکسته…
نگاهم می کنی با شور و سرمستی،
سخن ها دارد آن چشمان گیرایت،
دگر حرفی نمانده،
عاقبت آن شد که عمری آرزو کردم…
بهارم را کنار تو ندیدم، نازنین جانم!
و شاید سهم ما،
از بودن هم،
فصل پاییز و خزان باشد،
کنار ساحل دریا….
و یک خانه،
پر از موسیقی و آواز ایرانی….
و حسرت بر تمام آنچه بگذشته،
بر این تقدیر بی بنیاد و بی روزن،
برای دوری و دوران تنهایی…
و آدمهای تلخ روزگار یخ زده،
یا ساده بگذشتن ز هم،
در عین دلتنگی….
سکوتی مبهم و….
وهمی هراس انگیز،
می پاشد خیالم را ز هم…
دیگر نمی خواهم تو و….
این عشق دیرین را،
به دست سرنوشت شوم بی تدبیر و،
بازی های تکراری این تقویم بسپارم….
تو آغاز دوباره رستن از عمق زمستانی…
و تاوان داده ام تا مهر برگردد….
من از آیینه و لبخند و….
فرداهای بی انگیزه بیزارم،
به شوق دیدن رویت،
بدون دل زدن بر سینه دریا،
من از خورشید و از مرداد می ترسم،
محرم در دل نوروز می افتد،
تو پاییزی ترین لبخند دنیا را،
به من دادی….
و بی تو، این خزان هم،
رنگ بر رویش نمی ماند…
و در ویرانه متروک قلب من،
همیشه برف می بارد…
بیا سرمنشاء و آغاز ماندن شو،
تمامش کن جدایی را،
نمی دانی…
چه حالی دارد این دلدادگی،
از لحظه امروز،
تا اوج کهنسالی….
فقط یک چیز دیگر،
نازنین جانم!
دوباره مهر،
می آید….
نویسنده : آزاده رمضانی
ماهی دریای طوفان شاعر کارن مقدم
من ماهی دریای طوفانم ، که در نَهرم
از پشت خنجر خورده ی تنهای این شهرم
من اعتماد کهنه ای هستم که بعد از تو
با دشمنانم ، دشمن و با دوستان قهرم
تلخیِ من از تلخی طعم شرابم نیست
شاید پس از این بی وفایی کاسه ی زهرم
بعد از تو صدها چهره در من اشک میریزد
تصویر مغلوب هزار آیینه ی دهرم
صیاد امشب هم به دریا زد ، نمیداند
من ماهیِ دریای طوفانم ، که در نَهرم
شاعر : کارن مقدم
شعر اتهام عشق شاعر رها احمدی
شاید کنار هرزه علفها رسیده ایم
از خار طعنه های فراوان شنیده ایم
جاری شدیم بر تن شنزارو در خیال
تصویر بی کرانه ی دریا کشیده ایم
در چشم های وسوسه انگیز روزگار
ناپاکیی و پلیدی بسیار دیده ایم
در آرزوی فتح بهاری همیشه سبز
از با م های شهر زمستان پریده ایم
با اتهام عشق به شوق رها شدن
دل از تمام عالم و آدم بریده ایم
“ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما”
ما از رگ بریده ی یاران چکیده ایم
شاعر : رها احمدی
معشوق شاعر مریم رضایی
گذار نسیم که به کوچه باغ
گیسوانت می افتد
چه پیله هایی که
پروانه نمی شوند …
چه شکوفه هایی که
به بار نمی نشینند ..
چه قُمری هایی که
عشق نمی سرایند ..
چه بوسه هایی که
بر گونه های معشوق ، ” دوستت دارم ” را مزه مزه نمی کنند ..
و شعر ،
در حوالی ِ همین پیچ و تاب هاست
که آرام می گیرد ….
شاعر : مریم رضایی (حامی)
عشق و سکوت شاعر معصومه صابر خوانش سعیده صدیق
عشق می گوید ساکت باش!
نگاه کن بی آنکه ببینی
برگ را عاشق باش
درخت را عاشق باش
نان را عاشق باش
معشوق را عاشق باش
بی آنکه بشماری شان در شمار ِ داشته هایت.
عشق میگوید ساکت باش
و هر روز خودت را در آغوش بگیر.
نگاه کن به ذره ذره ی زندگی بی آنکه ببینی!
انگار ایستاده باشی
در آغوش ِ خویش
بگذار بیایند و بروند
بگذار پرنده روی شانه ات لانه بسازد
آفتاب در چشم هایت خستگی بگیرد.
عشق میگوید ساکت باش!
و مگذار قضاوت ِ چشم ها
و دهان ها
و گوش ها
تو را برنجانند.
عشق رنجیده نمی شود
خود ِ عشق باش
و آمدن ها و رفتن ها را
و گفته ها و نگفته ها را
و زخم ها و مرهم را
تنها عشق باش.
که عشق و سکوت ،
پاسخِ تمام زندگی ست.
شاعر : معصومه صابر
خوانش : سعیده صدیق
تنظیم : عادل علاءالدینی
دانلود دکلمه شعر عشق و سکوت با صدای سعیده صدیق