نه دیگر
نه دیگرشعرمیخونم،نه دیگر شعرمیخونی نه دیگرقدرمیدونم ،نه دیگرقدرمیدونی
نه دیگرحرفی ازمریم،نه عشقی واضح ومبهم نگاهت خوب فهمانده که تودیگرنمیمانی
نه دیگر حرفی ازآینده،نه برلبهایمان خنده دودیوانه،دوبازندهدراین بازی،چه میدانی
نه دیگرآن رسیدنها،نه شوق وذوق دیدن ها نه سوی هم دویدن ها،عقب رفتیم پنهانی
نه دیگر نامه ای چیزی،نه آن اشکی که میریزی نه درتقویم رومیزی،قرار روز مهمانی
نه دیگر فال ونه حافظ،نه دیگر غیرتوهرگز نه آن شاخه گل قرمز،نه گل ماندنه گلدانی
نه دیگرقصه ی مجنون،نه حرف از عشق بی قانون نه ماندن ساعتی بیرون،نه رفتن زیربارانی
نه دیگر طعم لالایی،نه دیگر بی توتنهایی نه دیگر کی تو می آیی،همه گم شد به آسانی
نه دیگردوستت دارم،نه از عشق توبیمارم نه تا آخرتویی یارم،هواسرداست وطوفانی
نه دیگر نامه ای یادی،نه حرف از صیدوصیادی چه کاری دست من دادی،دل گمراه زندانی
نه دیگر شور لبخندی،نه حرف از بعدوپیوندی نه میخندم،نه میخندی دراین یلدای طوفانی
نه دیگر صحبت از نازی،نه حرف ازبال پروازی نه تصمیمی به آغازی در این شب های پایانی
نه حرف از خواب رویایی،نه حرف از قنح دنیایی نه قایق توی دریایی،سکوتست وپریشانی
نه دیگرعذرکوتاهی،نه دیگر معذرت خواهی نه ماندن بین صدراهی،نه خط روی پیشانی
نه دیگر حرف های راست،نه دیگرزندگی باماست همان شدکه دلت میخواست،نمانده عهدوپیمانی
نه دیگر گفت وگوکردن،نه چیزی آرزوکردن نه حرفی روبه روکردن،فراموشت شدم آنی...
نه حرفی ازشهامتها،نه دربوسه خجالتها نه آن گونه حسادتها،توحق داری نمیدانی
نه دیگر نقطه چین بگذار،برو دست ازسرم بردار کجاعشق است بااجبار،مرا اینگونه میدانی
حرامم شد شب یلدا،تمامش کن همین فردا نگوجای تومن گفتم،به قلبم که پشیمانی