یاد دارم یک غروب سرد سرد میگذشت از توی کوچه دوره گرد
دوره گردم ، کهنه قالی میخرم دست دوم جنس عالی میخرم
گر نداری کوزه خالی میخرم کاسه و ظرف سفالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی زد و بغضش شکست
اول سال است و نان در خانه نیست ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوش از ما ربود ات...
تاریخ درج: ۹۱/۱۲/۲۷ - ۰۹:۰۱
( 4 نظر , 332
بازدید )