درباره من سلام
یک شهروند میانه ای هستم. اسمم زیاد مهم نیست. . از مطالب به درد بخور مخصوصا در رابطه با مسائل اجتماعی میانه ومسائل کلی سیاسی استقبال می کنم. و البته نظر میدم درضمن به ادبیات مخصوصا متون کوتاه هم علاقه دارم. |
بازی خدا و یک عروسک گلی
واژه ای نبود و هیچ کسشعری از خدا نخوانده بودتا که او مرا برای بازی خودشانتخاب کرد***توی گوش من یواش گفت:تو دعای کوچک منیبعد هم مرامستجاب کرد***پرده ها کنار رفتخود به خودبا شروع بازی خداعشق افتتاح شد***سالهاستاسم بازی من و خدازندگی ستهیچ چیزمثل بازی قشنگ ماعجیب نیستبازی یی که ساده است و سختمثل بازی ب...
تاریخ درج:
۹۵/۰۷/۲۲ - ۱۰:۴۰ 1 نظر , 97
بازدید
مناظره خدا وآدم
آدم وقتی داشت از بهشت بیرون میرفت:
خدا گفت:نازنینم آدم،با تو رازی دارم...
اندکی پیشتر آی.....آدم آرام و نجیب آمد پیش....!!!
زیر چشمی به خدا مینگریست...
محو لبخند غم آلود خدا،دلش انگار گریست....
گفت:نازنینم آدم،قطره ای اشک زچشمان خداوند چکید...
یاد من باش که بس تنهایم...بغض آدم ...
بساط شیطان
دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب میفروخت. مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو میکردند و هول میزدند و بیشتر میخواستند.توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،دروغ و خیانت، جاهطلبی و ... هر کس چیزی میخرید و در ازایش چیزی می...
تاریخ درج:
۹۲/۰۷/۱۱ - ۱۸:۰۴ 9 نظر , 157
بازدید
تربیت فرزند
خاطره ای از آرون گاندی
دکتر آرون گاندی، نوۀ مهاتما گاندی و مؤسّس مؤسّسۀ "ام کی گاندی برای عدم خشونت"، داستان زیر را به عنوان نمونه ای از عدم خشونت والدین در تربیت فرزند بیان میکند:
شانزده ساله بودم و با پدر و مادرم در مؤسّسه ای که پدربزرگم در فاصلۀ هجده مایلی دِربِن (Durban)، در افری...
تاریخ درج:
۹۲/۰۵/۱۳ - ۰۹:۲۳ 8 نظر , 149
بازدید
باران من
باران من ،
یک فرشته کوچک و مهربان است،به زمین که می آید، با سرپنجه های مهربانش غباراز گلبرگهای یاس می روبد ، طراوت و فرح ایزدی به زمین می پاشد، و روح زندگی را تجدید می کند.
او رسول لطف و رحمت خدا است، و به اشاره از مهربانی خدا می گوید.
که خدا منتظر توست،
و اینک زمان دعاست، می توانی امی...
تاریخ درج:
۹۱/۱۰/۱۶ - ۱۱:۴۳ 10 نظر , 278
بازدید
شما چطور ؟ باخدا نسبتی دارید(تکراریه اما ارزش تکرار داره)
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.
پسرک، در حالیکه پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو
کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد.
در نگاهش چیزی موج میزد، انگاری که با نگاهش ، نداشتههاش رو از خدا طلب می...
تاریخ درج:
۹۱/۱۰/۰۵ - ۰۹:۱۶ 6 نظر , 307
بازدید
راه بهشت
مردي با اسب و سگش در جادهاي راه ميرفتند
هنگام عبور از كنار درخت عظيمي، صاعقهاي فرود آمد و آنها را كشت
اما مرد نفهميد كه ديگر اين دنيا را ترك كرده است و همچنان با دو جانورش پيش رفت
گاهي مدتها طول ميكشد تا مردهها به شرايط جديد خودشان پي ببرند پياده روي درازي بود،تپه بلندي بود
...
تاریخ درج:
۹۱/۰۹/۲۸ - ۱۳:۱۴ 4 نظر , 355
بازدید
نفس خدا
بارش زیادی سنگین بود و سربالایی سخت. دانه گندم روی شانه های نازکش سنگینی می کرد. نفس نفس میزد. اما کسی صدای نفس هایش را نمی شنید ، کسی او را نمی دید.دانه روی شانه های کوچکش سر خورد و افتاد.خدا دانه گندم را فوت کرد. مورچه می دانست که نسیم ، نفس خداست.مورچه ، دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گ...
تاریخ درج:
۹۱/۰۹/۲۴ - ۱۷:۲۵ 4 نظر , 416
بازدید
مصلحت خداوند
سال های بسیار دور پادشاهی زندگی می کرد که وزیری داشت
>وزیر همواره می گفت: هر اتفاقی که رخ می دهد به صلاح ماست.
>روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید،وزیر که در آنجا بود
>گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماس...
تاریخ درج:
۹۱/۰۹/۲۳ - ۱۰:۲۸ 4 نظر , 410
بازدید
اسکندر
می گویند اسکندر قبل از حمله به ایران درمانده و مستأصل بود. از خود می پرسید که چگونه باید بر مردمی که از مردم من بیشتر می فهمند حکومت کنم؟
یکی از مشاوران می گویدکتاب هایشان را بسوزان. بزرگان و خردمندانشان را بکش و . . . .
اما ظاهراً یکی دیگر از مشاوران پاسخ می دهد:
«نیازی به چنین کاری نیس...
تاریخ درج:
۹۱/۰۹/۲۳ - ۰۹:۵۷ 3 نظر , 358
بازدید |
سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg. کاربران آنلاین (2)
|