فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 5621


درباره من
سلام
یک شهروند میانه ای هستم. اسمم زیاد مهم نیست. .
از مطالب به درد بخور مخصوصا در رابطه با مسائل اجتماعی میانه ومسائل کلی سیاسی استقبال می کنم.
و البته نظر میدم
درضمن به ادبیات مخصوصا متون کوتاه هم علاقه دارم.
بازی خدا و یک عروسک گلی
واژه ای نبود و هیچ کسشعری از خدا نخوانده بودتا که او مرا برای بازی خودشانتخاب کرد***توی گوش من یواش گفت:تو دعای کوچک منیبعد هم مرامستجاب کرد***پرده ها کنار رفتخود به خودبا شروع بازی خداعشق افتتاح شد***سالهاستاسم بازی من و خدازندگی ستهیچ چیزمثل بازی قشنگ ماعجیب نیستبازی یی که ساده است و سختمثل بازی ب...
تاریخ درج: ۹۵/۰۷/۲۲ - ۱۰:۴۰ 1 نظر , 97 بازدید
مناظره خدا وآدم
آدم وقتی داشت از بهشت بیرون میرفت: خدا گفت:نازنینم آدم،با تو رازی دارم... اندکی پیشتر آی.....آدم آرام و نجیب آمد پیش....!!! زیر چشمی به خدا مینگریست... محو لبخند غم آلود خدا،دلش انگار گریست.... گفت:نازنینم آدم،قطره ای اشک زچشمان خداوند چکید... یاد من باش که بس تنهایم...بغض آدم ...
AMIN A.H تاریخ درج: ۹۳/۰۶/۰۵ - ۱۰:۲۱ 138 نظر , 289 بازدید
بساط شیطان
دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب می‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می‌کردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند.توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،‌دروغ و خیانت،‌ جاه‌طلبی و ... هر کس چیزی می‌خرید و در ازایش چیزی می...
تاریخ درج: ۹۲/۰۷/۱۱ - ۱۸:۰۴ 9 نظر , 157 بازدید
تربیت فرزند
خاطره ای از آرون گاندی دکتر آرون گاندی، نوۀ مهاتما گاندی و مؤسّس مؤسّسۀ "ام ‌کی ‌گاندی برای عدم خشونت"، داستان زیر را به عنوان نمونه ای از عدم خشونت والدین در تربیت فرزند بیان میکند: شانزده ساله بودم و با پدر و مادرم در مؤسّسه ای که پدربزرگم در فاصلۀ هجده مایلی دِربِن (Durban)، در افری...
تاریخ درج: ۹۲/۰۵/۱۳ - ۰۹:۲۳ 8 نظر , 149 بازدید
باران من
باران من ، یک فرشته کوچک و مهربان است،به زمین که می آید، با سرپنجه های مهربانش غباراز گلبرگهای یاس می روبد ، طراوت و فرح ایزدی به زمین می پاشد، و روح زندگی را تجدید می کند. او رسول لطف و رحمت خدا است، و به اشاره از مهربانی خدا می گوید. که خدا منتظر توست، و اینک زمان دعاست، می توانی امی...
تاریخ درج: ۹۱/۱۰/۱۶ - ۱۱:۴۳ 10 نظر , 278 بازدید
شما چطور ؟ باخدا نسبتی دارید(تکراریه اما ارزش تکرار داره)
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد. در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش ، نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌...
تاریخ درج: ۹۱/۱۰/۰۵ - ۰۹:۱۶ 6 نظر , 307 بازدید
راه بهشت
مردي با اسب و سگش در جاده‌اي راه مي‌رفتند هنگام عبور از كنار درخت عظيمي، صاعقه‌اي فرود آمد و آنها را كشت اما مرد نفهميد كه ديگر اين دنيا را ترك كرده است و همچنان با دو جانورش پيش رفت گاهي مدت‌ها طول مي‌كشد تا مرده‌ها به شرايط جديد خودشان پي ببرند پياده ‌روي درازي بود،تپه بلندي بود ...
تاریخ درج: ۹۱/۰۹/۲۸ - ۱۳:۱۴ 4 نظر , 355 بازدید
نفس خدا
بارش زیادی سنگین بود و سربالایی سخت. دانه گندم روی شانه های نازکش سنگینی می کرد. نفس نفس میزد. اما کسی صدای نفس هایش را نمی شنید ، کسی او را نمی دید.دانه روی شانه های کوچکش سر خورد و افتاد.خدا دانه گندم را فوت کرد. مورچه می دانست که نسیم ، نفس خداست.مورچه ، دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گ...
تاریخ درج: ۹۱/۰۹/۲۴ - ۱۷:۲۵ 4 نظر , 416 بازدید
مصلحت خداوند
سال های بسیار دور پادشاهی زندگی می کرد که وزیری داشت >وزیر همواره می گفت: هر اتفاقی که رخ می دهد به صلاح ماست. >روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید،وزیر که در آنجا بود >گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماس...
تاریخ درج: ۹۱/۰۹/۲۳ - ۱۰:۲۸ 4 نظر , 410 بازدید
اسکندر
می گویند اسکندر قبل از حمله به ایران درمانده و مستأصل بود. از خود می پرسید که چگونه باید بر مردمی که از مردم من بیشتر می فهمند حکومت کنم؟ یکی از مشاوران می گویدکتاب هایشان را بسوزان. بزرگان و خردمندانشان را بکش و . . . . اما ظاهراً یکی دیگر از مشاوران پاسخ می دهد: «نیازی به چنین کاری نیس...
تاریخ درج: ۹۱/۰۹/۲۳ - ۰۹:۵۷ 3 نظر , 358 بازدید
سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg.ir چگونگی درج آگهی در سایت و قسمت تبلیغات
کاربران آنلاین (2)