|
سایه-91
(Emotional-girl )
آلبوم:
داستانک ....
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ:
بازدید کل:
421 بازدید امروز: 416
توضیحات:
کوچک بودم و قصه های ساعت 9 رادیو ، بهانه ای بود برای خوابیدن ....... آن بانوی قصه گو، صدای لطیفی داشت ؛ نمیدانم زیبایی در فن قصه گویی او بود یا جریان داستان ها اما میتوانستم به خوبی همه ی آنچه را تعریف میکرد در ذهنم مجسم کنم ؛ و اغلب هم تا صبح خواب همان قصه را میدیدم ؛ و البته بیشتر شب ها هنوز قصه به انتها نرسیده به خواب رفته بودم .......... آخر قصه ها با این جمله تمام می شد : بالا رفتیم ماست بود ؛ پایین اومدیم دوغ بود ؛ قصه ی ما دروغ بود ؛ و من با خودم فکر میکردم : قصه ی دروغ را چه نیازی به شنیدن است ..........؟؟؟؟؟!!!!!! و بعضی شب ها هم می گفت : قصه ی ما به سر رسید ؛ کلاغه به خونش نرسید ....... و من دلم به حال آن کلاغ سرگردان تنها که هیچ وقت به خانه اش نمیرسید می سوخت ....!!!!! حالا ، تقریبا بیست سالی از این تصویری که جلویم هست و از صدای آن بانوی قصه گو که هنوز در گوشم هست گذشته ؛ و من تازه فهمیدم که : آخر خیلی از قصه های زندگی دروغ است ؛ اما باید صبوری کرد و شنیدشان ؛ خیلی از کلاغ ها هم هنوز در راهند و سرگردان و تنها ............ اما این واقعیت زندگیست ........ نمیدانم ؛ شاید فردا روزی برای فردایی ها داستانی بخوانم که کلاغ هایش قصه ببافند ؛ و در آن ، آدم ها را به هم برسانند ..........
درج شده در تاریخ ۹۵/۱۲/۱۵ ساعت 23:31
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (1)
|