درباره من
مـــــــــــن ...
چـــــــــادرم ارثیه زهراست ..
یادگاری که سر زینب بود..
و.....
پدر و هردو برادر..
همه حساس به آن چادر خاکی بودند...
تا علی ضربت خورد..
گفت :زینب گل بابا ..
به فدای تو و این چـــادر تو..
نگذاری که بیافتد به زمین..
*******************
تا حسن شد جگرش پاره به جامی از زهر..
گفت :خواهر!!!!
به همان لحظه مادر که زمین خورد قسم..
چــــادر از دست نده
*****************
و گمانم که حسین..
وسط معرکه کرببلا..
یک نگاهش به سوی لشکر دشمن..
و نگاهی دگرش سمت همین چــــادر زینب بوده..
هر نگاهی که به خواهر می کرد..
چـــادرش را می دید..
فکر و ذکرش و خیالش..
همه می شد راحت..
********************
به گمانم وسط آن گودال...
نگران حرم و چــــادر زینب بوده...
همه خون ها به فدای تو و چـــــــــــادر تو..
زینبم تو حواست باشد..
*****************
اینک اما امروز !!
خواهرم ..
از همان روز نخست..
سنبل غیرت آن ها چــــادر مشکی تو بود..
این همه خون جگرها ..
این همه نیزه و سرها..
همه رفتند که تو...
بشوی چــــــادری و زهرایی...
وارث چــــادر زینب خون به دل مهدی زهرا نکنی ؟؟؟؟؟