|
Sadaf
(Naturalism )
آلبوم:
بایگانی
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ:
بازدید کل:
165 بازدید امروز: 165
توضیحات:
امشب یه آقایِ جااُفتاده ای اومد داخلِ مطب،سلام کرد و نشست کنارِ دستم،گفتم:بفرمائید مشکلتون چیه؟ گفت:بیابان را سراسر مه گرفته است.... بی اختیار گفتم:چِراغِ قِریه پنهانست گفت:موجی گَرم در خونِ بیابان است.... گُفتم:نیما؟ گفت:نخیر شاملو نشوندمش پُشتِ دستگاه و معاینه اش کردم.یعنی تا حالا هیشکی دنیا را از پُشتِ آب مروارید یا کاتاراکت به این قشنگی واسم توصیف نکرده بود خندیدم و پرسیدم:چندسالتونه؟! اونم خندید و گفت: به پایان رسیدیم اما نکردیم آغاز ... بی اختیار گفتم:فروریخت پَرها نکردیم پرواز.... اونم گفت:ببخشای ای روشنِ عشق بر ما ببخشای گفتم:فریدون مشیری؟ بلافاصله گفت:نخیر شفیعی کدکنی و هفتاد و شیش سالمه.... یعنی تا حالا هیشکی گُذرِ عمر رو اینقد قشنگ برام توصیف نکرده بود.پاکِ معاینات رو که انجام دادم، دوباره نشستم پـشت میزم و اونم کنارِ دستم. پرسیدم:حالا میخواین عمل کنین یا نه؟ گفت:آری آری زندگی زیباست... دوباره کِرمَم گرفت و بی اختیار گفتم:زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست،گر بیفروزیش رقصِ شعله هایش هر کران پیداست..... سَرِشو تکون داد و گفت:ورنه خاموش است و خاموشی گناهِ ماست.... گفتم:حمید مصدق؟ گفت:نخیر سیاوش کسرائی یعنی تا حالا هیشکی به این قشنگی پوزمو نزده بود. از خاطرات دکتر زندی چشم پزشک
درج شده در تاریخ ۹۷/۱۰/۰۱ ساعت 03:47
برچسب ها:
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (0)
|