فراموش کردم
رتبه کلی: 1950


درباره من
- Mohadese -




Belle (Reine )    
آلبوم: { ill }
 
عنوان: - poChe Motlaq -
- poChe Motlaq -
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ: بازدید کل: 119 بازدید امروز: 118

این تصویر توسط جلال علی اصغری بررسی شده است.
توضیحات:


خواهشا اگه حوصله ندارین بخونین ، از همینجا برگردین ؛ )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


به آینده مان فکر میکنم،
زنِ مردی شده ام، زندگی میکنم مثلِ همه ی زن ها...
خانه ام به هم ریخته است مثل افکارِ الانم،
قطره های سرمِ دخترم را میشمارم ، تب کرده است
شام هم نداریم ..
ناخن هایم را از ته گرفته ام،
لاکِ عروسیِ دخترِ خواهرشوهرم، نفس های آخرش را میکشد
به کافی شاپ نمیروم!
آخر خودم در یک آشپزخانه ی یک متری کافی شاپ و فست فود و رستوران زده ام با لژ خانوادگی، بیست و چهار ساعته که تعطیلی ندارد...
برای ِ دخترم و همسرم!
خسته ام ، سر درد دارم...
تقصیر من نبود ، نمیشد عاشق اون چشم ها نشد !
میدونسم آخر کار دستم میدن !
خاص نبودن ولی توی چشماش چیزی رو میدیدم که فقط تو رویا دست یافتنی بود
یه چیزی شبیه خوشیه بی پایان !
خنده های از ته دل بلند
غصه هایی که دونه دونه از بین رفتن ،
دنیایی که همیشه آرزوشو داشتم
اشتباهم همینجا بود
من باید عاشق خودش میشدم نه اون چیزی که تو چشماش میدیدم
با گذشت زمان دیگه خبری از اون خوشیه بی پایان نبود
اون عاشق من بود و من عاشق چشمایی که دیگه برای من عشقی نداشتن !
دیدم نمیتونم اینجوری ادامه بدم
اون تمام تلاششو کرد که نذاره من برم اما من از قبل فک همه چیو کرده بودم
به احساسش پشت کردم و رفتم
یه سال اول راحت بود
یه سال حتی یه لحظه هم بهش فکر نکردم
تا اینکه یه صبح از خواب بیدار شدم و دیدم هیچکس دیگه برام مثه اون نشد !
هیچکس حاضر نشده بود برای داشتنم بجنگه !
برای هیچکس ارزش نداشتم
رفتم روبه رو آینه و یه هیچ دیدم ، یه پوچه مطلق !
بعد از اون روز فقط چشماش نبودن که عذابم میدادن
خودش ، حرفاش ، نبودنش ، خودخواه بودنم ..
هنوز هم گاهی بهش فکر میکنم و از خودم بیشتر متنفر میشم
قدر ندونستم ، حالا التماس میکنم فقط یبار بشه یه اندازه یه نگاه ببینمش !
اون واقعا منو دوست داشت
اون چشما واقعا کار دستم دادن !

بلند شد ..
در اتاق رو قفل کرد ، پرده هارو کشید یه نگاه بهم انداخت
لبخند زد و نشست کنارم !
گفت : اینجوری خیلی بهتره نه ؟!
گفتم : آره تاریکی خوبه ، باعث میشه روحم آزادانه تو اتاق بچرخه
گفت : ولی من منظورم تاریکی نبود تنهایی بود ، اینجوری بهتره ، نه کسی مارومیبینه نه ما کسی رو !
حتی این قفل روی در هم نمیذاره کسی این آرامشو بهم بزنه و من این حسو با هیچ هیجان و شوقی عوض نمیکنم !
گفتم : تنهایی خیلی هم خوب نیست ، آدم باید حداقل یکیو داشته باشه که بتونه باهاش حرف بزنه که وقتی دلش گرفت و خواست بمیره ، تو آغوش اون بمیره و تنها نباشه !
نفس عمیقی کشید و گفت : تنهایی مردن خیلی خوبه !
میدونی من همیشه میترسیدم از اینکه با یک نفر زندگی کنم و بعد از مرگم اون باز هم بمونه !
نه اینکه منظورم این باشه که دوست دارم اون هم بمیره ، نه !
منظورم اینکه خب اون بعد از من باز به زندگیش ادامه میده ، باز میخنده
و حتی ممکنه با یک نفر دیگه زندگی نو شروع کنه و این اصلا بد نیست ولی من از اینکه فراموش بشم بدم میاد
از اینکه اون بعد از من یه جور زندگی کنه که انگار وجود نداشتم، بدم میاد !
ولی میدونم که این اتفاق میفته و هیچ آدمی تاحالا تا اخر عمرش تو فکر کسی که نیست یا رفته نبوده !
بالاخره یه جا تصمیم میگیره خاطره هات رو هم مثل جسدت دفن کنه و ادامه بده !
این خیلی وحشتناکه که بدونی عزیزترین آدمای دور و برت یه روزی باید جوری زندگی کنن که انگار تا حالا نبودی !
برای همینم تنهایی رو دوست دارم ، تنها مردن رو دوست دارم !
ترجیح میدم جسد پوسیدم بعد از یک ماه یه گوشه پیدا بشه و هیچکس براش مهم نباشه تا اینکه زمان مرگم یه عده آدم دور قبرم جمع شن و برای نبودم غصه الکی بخورن !
و یک ماه بعد حتی یادشون نباشه چشمام چه رنگی بود !
من با تو حرف میزنم ، با تو میخوابم ، میخندم ، گریه میکنم و حتی گاهی هم میگم دوست دارم !
اما ازت توقعی ندارم !
یعنی اگه تو یه روز بخوای بری من جلو راهتو نمیگیرم
برای نگه داشتنت هیچ تلاشی نمیکنم
چون نمیخوام فکر کنی حسی که بین ما هست فراموش نشدنیه
ازت میخوام که راحت بتونی ترکم کنی و به زندگیت ادامه بدی !
چون من کسی رو میخوام که وقتی مردم اونم وقت مردنش باشه !


 
 
 
درج شده در تاریخ ۹۵/۱۲/۱۲ ساعت 15:12
برچسب ها:
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
تبلیغات

1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (0)