فراموش کردم
رتبه کلی: 1950


درباره من
- Mohadese -




Belle (Reine )    
آلبوم: { ill }
   
عنوان: {یک عشق وحشیِ منحصر به فرد !}
{یک عشق وحشیِ منحصر به فرد !}
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ: بازدید کل: 137 بازدید امروز: 135

این تصویر توسط محراب عبوسی بررسی شده است.
توضیحات:

لطفا از گذاشتن هر گونه کامنت مسخره خودداری کنید !
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خب میدونی یه حقیقتی وجود داره !
اونم اینکه که ، من ...
اون و وحشی وار دوسش داشتم
نه از این دوست های رمانتیک ..
دلم نمیخواست بدون اون بمیرم
دلم میخواست اون بمیره ، بمیره و مال کسی جز من نباشه !
بعد از من دست های کسی تو دست هاش قفل نشه
اصلا دلم میخواست همانطور که حسرتش به دل من موند که یبار دستاش لای موهام بره ،
هیچ کس دیگه ای هم این حسو با اون تجربه نکنه !
اینکه هر روز یا هرهفته برم سر قبرش واسم آسون تر بود
تا اینکه این ور اون ور با کس دیگه ای ببینمش
یا هر دفعه کلی ذهنمو بالا پایین کنم یعنی این شعرو واسه کی نوشته !
هیچ وقت به این فکر نکردم اگه نباشه اسمشو میذارم رو بچه ام ، نه !
اتفاقا همیشه پیش خودم فکر میکردم که اگه قرار شد زندگی رو بدون اون ادامه بدم ،
باید خوشبخت ترین باشم !
باید با کسی باشم که اون از هر نظر جلوش کم بیاره !
حتی یک بار شبیه این عشق های افسانه ای نتونسم تصور کنم با کس دیگه ای باشه و من واسش آرزوی خوشبختی کنم !
همیشه پیش خودم فکر میکردم که باید اونقدر روزگار بهش سخت بگیره که وقتی کس کنار کس دیگه ست دلش هوای منو بکنه !
ما همیشه اختلاف نظر داشتیم و کلی بحث میکردیم !
اما من باز هم دوسش داشتم
حتی یک بار هم نتونسم برم زل بزنم تو چشاش و بهش بگم کاش موهاتو دیر به دیر کوتاه کنی
و بذاری بهم ریخته باشه و بریزه تو صورتت !
اینجوری خیلی جذاب تری ، اینجوری من واست بیشتر ضعف میکنم
برعکس بهش میگفتم اون لباسی که پوشیدی به درد کسی مثل تو نمیخوره !
من همیشه جلوی اون دختر بی تفاوت و سردی بودم که جز حاشیه های روزمره ی معمولی حرفی واسه گفتن باهاش نداشتم
غافل از اینکه من فقط اون و یه جور خاص دوسش داشتم ، جوری که شبیه هیچ کس نباشه
{ یک عشق وحشیِ منحصر به فرد} !
اما اون اینو نفهمید
و فکر کرد من یک دختر مغرور و سردم که چیزی از عشق نمیفهمه !
اون از اینکه من شبیه همه نبودم ، ترسید و نفهمید
یک عشق جنون وارِ همیشگی فقط از پس یه دختر با ظاهر سرد و خونسرد و منطقی برمیاد !
اون نیست ، و خب حالا من آرزو میکنم اون خوشبخت باشه !

من تورا برای باقی مانده ی عمرم میخواستم
برای صبح های زود که نور آفتاب روی صورتت بخورد و آنقدر محو تماشایت شوم که بیدارت نکنم و خواب بمانی !
تو را برای قدم زدن در کوچه پس کوچه های تهران بزرگ و شلوغ میخواستم
که پشت ویترین مغازه های رنگارنگش برای خودمان خاطراتی رنگارنگ بسازیم و به همهمه ی آدم ها توجهی نکنیم !
تو را برای شعرهای بلند مولانا میخواستم که چشم در چشم هم ابیاتش را بخوانم
تو را برای چای تازه دم بعداز ظهر با عطر هِل میخواستم
که روی شانه ات بگذارم و ندانم که در عطر تو غرق شوم یا در عطر چای ؟!
من تو را برای نگرانی های گاه و بی گاهم میخواستم تا بی دلیل به تو زنگ بزنم و بگویم : کجایی جانِ من ؟
راستش شنیده بودم { آدم ها می آیند تا بروند }
هیچ کس نباید دل ببندد به عبور نگاهی که معلوم نیست برای او باشد یا نه !
من اما وقتی تو را دیدم تمام شنیده هایم را دور انداختم
من تو را مثل قهرمان دنیای بچه ها دیدم
قهرمانی که قرار بود بیاید و دستانم را بگیرد و مرا از میان تمام تنهایی هایم نجات دهد !



 
 
 
 
 
درج شده در تاریخ ۹۵/۰۳/۲۰ ساعت 03:17
برچسب ها:
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
تبلیغات

1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (0)