|
رتبه کلی: 10404
|
|
درباره من با صدای بیصدا
مث یه کوه بلند
مث یه خواب کوتاه
یه مرد بود یه مرد
با دستهای فقیر
با چشمهای محروم
با پاهای خسته
یه مرد بود یه مرد
شب، با تابوت سیاه
نشست توی چشمهاش
خاموش شد ستاره
افتاد روی خاک
سایهاش هم نمیموند
هرگز پشت سرش
غمگین بود و خسته
تنهای تنها
با لبهای تشنه
به عکس یه چشمه
نرسید تا ببینه
قطره، قطره
قطرهٔ آب، قطرهٔ آب
در شب بیتپش
این طرف، اون طرف
میافتاد تا بشنفه
صدا، صدا ...
صدای پا، صدای پا ...
|
زندگی صندلیه غمه و من پایشم...
- انجمن کندو
چقدر تلخ بود کودکی ام ...
که سیگار را قاتل پدر میدانستم
و چقدر سخت است امروز
که قاتل پدرم را روزی هزار بار میبوسم ...
همین و بس !
زندگی هیچ نمیگوید
نشانت میدهد ...
... تاریخ درج: ۹۱/۰۹/۲۸ - ۰۰:۱۶
( 3 نظر , 294
بازدید )
|
|
|
سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg.ir
چگونگی درج آگهی در سایت و قسمت تبلیغات
|