دختری زیبا بوداسیرپدری عیاش...ک درآمدش فروش شبانه دخترش بود...دخترک روزی گریزان ازمنزل پدری نزدحاکم پناه گرفتوقصه ی خودرابازگوکرد...حاکم دختررانزدزاهد شهرامانت سپردک درامان باشد...اماجناب زاهدهم همان شب اول دختررا......... .نیمه شب دخترنیمه برهنه ب جنگل گریخت و4پسرمست اورااطراف کلبه یافتندوپرسیدند:...
ناز**نین
تاریخ درج:
۹۳/۰۶/۰۹ - ۱۱:۴۵ 28 نظر , 149
بازدید