سایه یی حادثه، که یی عمر با منه،توی شهر آهنی داره خوردم می کنه.
رو تموم لحظه ها چتر سایه ی سیاست ، خون وحشت تو رگ خسته ی ثانیه هاست .
اما هم وحشت من گوش بده تپش و فاجعه درد با غمه
دستتو به من بده که حس کنم لحظه ی بزرگ فریاد زدنه اگه بی صدا و تن خسته دارم جون میکنم بغر کینه توصدامه یی روزی داد میز...
تاریخ درج:
۹۲/۰۳/۲۱ - ۱۸:۰۰ 1 نظر , 168
بازدید