دستاشو مشت کرده بود. پرسیدم توی مشتت چیه ؟! گفت : خودت نگاه کن !!! دستاشو گرفتم و آروم باز کردم … توی دستاش چیزی نبود ! گفتم : چیزی نیست که ؟! دستامو که توی دستاش بود فشرد و گفت : نبود ولی حالا هست ! دستام گرم شد و اون لبخند زد( ♥)______ (♥)...یه دختر و پسر که زمانی همدیگرو... تاریخ درج: ۹۳/۰۷/۱۰ - ۱۴:۴۷( 1 نظر , 125
بازدید )
همایش «سلطان» و «عروس» در میانه |مجموعه عکس|
هر کسی برایش اسمی گذاشته است .پیکان را میگویم! بعضیها دستی به سروگوشش میکشند و «عروس» خطابش میکنند! و برخی سلطان می نامندش .هر خودوری قدیمی رنگ و لعابدار را میگویم! بعد از ظهر جمعه همایشی ... تاریخ درج: ۹۳/۰۷/۰۴ - ۱۹:۴۲( 1 نظر , 115
بازدید )