مرا بنوش لحظه ای اگرچه شو کرانیم
که درد خیمه بسته بر تمام زندگانیم
شکوه قله های مه گرفته در کرانه ها
کجاست مهر جاودان که عاشقانه وا کند
دریچه های بسته را به سمت زندگانیم
دویده ریشه های من میان سایه های وهم
تو ای سپید تا جنون چکونه می کشانم
کتیبه های باد را بهل که باد بسترد
در این هوای تازه از نگاه باستانیم
تمام برکه ها درون من رسوب کرده اند
چه می شود اگر دمی به رودها رسانیم
شکسته ام و بسته ام نگاه سرد خویش را
به انتهای چشمت ای امید آسمانیم