منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرمدر چشمانت خیره شومدوستت دارم را بر لبانم جاری کنممنتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینمسر رو شونه هایت بگذارم….از عشق تو…..از داشتن تو…اشک شوق ریزممنتظر لحظه ی مقدس که تو را در اغوش بگیرمبوسه ای از سر عشق به تو تقدیمکنموبا تمام وجود قلبم و عشق...
خسته ام
نبودنت را گریستهام ... تلخ ، تلخ
خسته ام از ماتم نگاه خودم
خسته ام
خسته از چرا چراهای نبودن تو
خسته از خلأ سنگین جوابهای تو
شرمگین خانه خالی از حجم تو
دلتنگ داغی بوسههای خودم
دلتنگ سرخی گونههای تو
خسته از عطر گلهای کاغذی روی دیوار
خسته ...
عشق یعنی تازگی باتندگی عشق یعنی شوروشوق زندگی عشق یعنی خانه ای گاشانه ای عشق یعنی سایه بانی ازپرپروانه ای عشق یعنی با توبودن کیمیاست عشق یعنی هرچه خوبی وصفاست عشق یعنی خویشتن راپیراستن ذره ذره ازخطاهاکاستن عشق یعنی قصه ی خوب خدا عشق یعنی دشتی ازپروانه ها...
باید فراموشت کنم چندیست تمرین میکنم.
من میتوانم میشود آرام تلقین میکنم
.با عکسهای دیگری تا صبح صحبت میکنم.
با آن اتاق خویش را بیهوده تزئین میکنم.
سخت است اما میشود در نقش یک عاقل روم.
نه شب دعایت میکنم، نه صبح نفرین میکنم.
حالم نه؛ اصلا خوب نیست تا بعد بهتر میشود.
فکری برای این دل تنهای غمگین...
ای دهقــــان ِ فــــــداکار ؛
تو در روزگاری بزرگ شدی
که مردی برهنه شد ! تا زنان و کودکان زنده بمانند
امّا من در روزگاری نفس میکشم
که زنی برهنه میشود ! تا کودکش از گرسنگی نمیرد...