داستان مادر شوهر
دختری ازدواج کرد وبه خانه شوهررفت اما نمی توانست با مادرشوهرشکناربیاید وهرروز باهم جروبحث می کردند عاقبت دخترنزد داروسازی کهدوست صمیمی پدرش بودرفت ازاوتقاضاکرد سمی به اوبدهد تابتواندمادرشوهرش رابکشد. داروساز گفت: اگرسم خطرناکی به او بدهد ومادرشوهرشکشته شود همه به او شک خواهند...
تاریخ درج:
۹۳/۰۳/۰۵ - ۲۲:۲۵ 1 نظر , 71
بازدید