شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:...
به آن لبخندت که چون لبخند گلهاست / به رخسارت که چون مهتاب زیباست
به گلهای بهار عشق و مستی / به قرآنی که آن را میپرستی
قسم ای نازنین تا زنده هستم / تو را من دوست دارم میپرستم
درون کلبه تاریک و تارم / تویی تنها چراغ روزگارم
کبوترهای شعرم تیر خوردند / نمیبینی ...
همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند
به جز مداد سفید
هیچ کسی به او کار نمی داد
همه می گفتند:
{تو به هیچ دردی نمی خوری}
یک شب که مداد رنگی ها
توی سیاهی کاغذ گم شده بودند
مداد سفید تا صبح کار کرد
ماه کشید مهتاب کشید
و آنقدر ستاره کشید که
مداد...
از حساب و کتاب بازار عشق هیچگاه سر در نیاوردم
و هنوز نمی دانم چگونه می شود هربار که تو بی دلیل ترکم می کنی
من بدهکارت می شوم . . .
.
.
.
همیشه سکوتم به معنای پیروزی نیست ، گاهی سکوت میکنم تا بفهمی چه بی صدا باختی . . .
.
.
.
مشکل از تو نبود
از من ب...