بود شاهی در زمانی پیش از این ***** ملک دنیا بودش و هم ملک دین
اتفاقا شاه روزی شد سوار ***** با خواص خویش از بهر شکار
یک کنیزک دید شه بر شاه راه ***** شد غلام آن کنیزک جان شاه
مرغ جانش در قفس چو ن می طپید ***** داد مال و ان کنیزک را خرید
چون خرید او را و برخوردار شد ***** آن کنیزک از قضا بیمار شد
شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست ***** گفت جان هر دو در دست شماست
جمله گفتندش که جان بازی کنیم ***** فهم گرد آریم و انبازی کنیم
گر خدا خواهد نگفتند از بطر ***** پس خدا بنمودشان عجز بشر
هر چه کردند از علاج و از دوا ***** گشت رنج افزون و حاجت ناروا
آن کنیزک از مرض چون موی شد ***** چشم شه از اشک چون جوی شد
شه چو عجز آن حکیمان را بدید ***** پا برهنه جانب مسجد دوید
رفت در مسجد سوی محراب شد ***** سجده گاه از اشک شه پر آب شد
چون بر آورد از میان جان خروش ***** اندر آمد بحر بخشایش به جوش
در میان گریه خوابش در ربود ***** دید در خواب او که پیری رو نمود
گفت ای شه مژده حاجاتت رواست ***** گر غریبی آیدت فردا ز ماست
چون که آید او حکیمی حاذق است ***** صادقش دان که امین و صادق است
چون رسید آن وعده گاه و روز شد ***** آفتاب از شرق، اختر سوز شد
دید شخصی فاضلی پر مایه ای ***** آفتابی در میان سایه ای
شه به جای حاجیان واپیش رفت ***** پیش آن مهمان غیب خویش رفت
گفت معشوقم تو بودستی نه آن ***** لیک کار از کار خیزد در جهان
دست بگشادو کنارانش گرفت ***** همچو عشق در دل و جانش گرفت
چون گذشت آن مجلس و خوان و کرم ***** دست او بگرفت و برد اندر حرم
قصه ی رنج و رنجوری بخواند ***** بعد از ان در پیش رنجورش نشاند
رنگ و رو و نبض و قاروره بدید ***** هم علاماتش هم اسبابش شنید
گفت هر دارویی که ایشان کرده اند ***** آن عمارت نیست ویران کرده اند
دید رنج و کشف شد بر وی نهفت ***** لیک پنهان کرد و با سلطان نگفت
دید از زاریش کو زار دل است ***** تن خوش است و او گرفتار دل است
عاشقی پیداست از زاری دل ***** نیست بیماری چو بیماری دل
علت عاشق ز علتها جداست ***** عشق اصطرلاب اسرار خداست
عاشقی زین سرو گر زان سر است ***** عاقبت مارا بدان سر رهبر است
هر چه گویم عشق را شرح و بیان ***** چون به عشق آیم خجل گردم از ان
گر چه تفسیر زبان روشنگر است ***** لیک عشق بیزبان روشنتر است
چون قلم اندر نوشتن می شتافت ***** چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
عقل در شرحش چو خر در دل بخفت ***** شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
گفت ای شه خلوتی کن خانه را ***** دور کن هم خویش هم بیگانه را
خانه خالی ماندو یک دیار نی ***** جز طبیب و جز همان بیمار نی
طبیب به طریقه هایی فهمید که کنیزک عاشق مردی است زرگر
گفت دانستم که رنجت چیست زود ***** در خلاصت سحرها خواهم نمود
شاد باش و فارغ و ایمن که من ***** آن کنم با تو که باران با چمن
هان و هان این راز را با کس مگو ***** گر چه از تو شه کند بس جست و جو
گفت پیغمبر که هر که سر نهفت ***** زود گزدد با مراد خویش جفت
بعد از ان برخاست و عزم شاه کرد***** شاه را زان شمه ای آگاه کرد
مرد زرگر را بخوان زان شهر دور ***** با زرو خلعت بده او را غرور
شه فرستاد آن طرف یک دو رسول ***** حاذقان و کافیان بس عدول
اندر آمد شادمان در راه مرد ***** بیخبر کان شاه قصد جانش کرد
چون رسید از راه آن مرد غریب ***** اندر آوردش به پیش شه طبیب
پس حکیمش گفت کای سلطان مه ***** آن کنیزک را به این خواجه بده
تا کنیزک در وصالش خوش شود ***** آب وصلش دفع آن آتش شود
شه بدو بخشید ان مه روی را ***** جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را
مدت شش ماه می راندند کام ***** تا به صحبت امد آن دختر تمام
بعد از او از بهر او شربت بساخت ***** تا بخورد و پیش دختر میگداخت
چون ز رنجور جمال او نماند ***** جان دختر در وبال او نماند
چون که زشت و ناخوش و رخ زرد شد ***** اندک اندک در دل او سرد شد
عشقهایی کز پی رنگی بود ***** عشق نبود عاقبت ننگی بود
ز انکه عشق مردگان پاینده نیست ***** زانکه مرده سوی ما آینده نیست
عشق آن بگزین که جمله انبیا ***** یافتند از عشق او کار و کیا
تو مگو ما را بدان شه بار نیست ***** با کریمان کارها دشوار نیست
(مولانا جلال الدین محمد البلخی الرومی – مثنوی معنوی)