این خاطره ای که می خوام براتون تعریف کنم یکی از خاطرات بامزه دوران کودکی منه الان هم که الانه به فکرش میوفتم ناخداگاه خندم میگیره
یکی از روزهای خدا که تا اونجای که یادم میاد تابستون بود چون که داداش وسطیم که از من 5 سال بزرگتره درساش تموم شده تعطیلات تابستانیش بود فکر کنم چهارم یا پنجم ابتدایی می خوند من هم که بچه بودم و مدرسه یا کودکستان هنوز نرفته بودم من یه 3 چرخه داشتم که همه چیزش مال خودش نبود آخه من هم یه نمه بد سلیقه بودم به نقل قول خودمون «های های گیتمیشدی وای وای قالمیشدی» مثلا تصور کنید که چرخش خراب میشد یا فرمون فابریکش میشکست بابام برام تعمیر میکرد یا یه چیز ابتکاری روش می انداخت یا از قطعات 3 چرخه خراب های داداش هام که کاملا خراب شده بودن و نسبتا به مال من سالم بود از انباری بر می داشت می انداخت رو 3 چرخه مثل این زمون نبود که یه چیزش خراب میشه سریع بچه ها اونو میندازن سطل آشغال و یه تازشو بگیرن سوار شن در ضمن فکر نکنم به کلاس بچه های این روزی 3 چرخه بخوره بیشتر با رایانه و پلی استیشن خیلی بهداشتی مامانی باشن سرگمی هاشون کلاس زبان کلاس شنا از این جور چیزا هست خوب بهتره سر شما رو به درد نیاورم و خاطرمو بگم
من داشتم آروم آروم در پیاده رو خیابان معلم شمالی که جلو در خونمون که اون روز ها مگس هم پر نمی زد الان نگاه نکنید همه چیز رد میشه خودتون بهتر از من می دونید مشغول سه چرخه سواری بودم و سخت سرگرم بودم نا گهان داداش وسطیمو دیدم که سوار دوچرخه قرمز 20 اون زمون که مال داداش بزرگم بود سوار شده و از خوشحالی گونه هاش قزمز شده بود پیش من اومد گفت که این دچرخه دیگه مال من شده گفتم چرا این که ماله داداشه گفت به خاطر اینکه دیگه براش کوچیکه بابا برای اون یه دوچرخه سبز یشمی 28 گرفته و اینو به من دادن خلاصه خیلی خوشحال بود هی تو پیاده رو می رفت بالا هی میومد پایین و من هم با اون 3 چرخم عشق میکردم داداشم برگشت گفت حمید بیا یه کاری کنیم بیا با طناب 3 چرختو وصل کنیم به 2 چرخه من با هم بریم بگردیم گفتم باشه رفتیم طناب رخت خونرو کش رفتیم و آوردیم یک سر طناب رو وصل گره زدیم به فرمون 3 چرخه من و یک سر طناب رو گره زدیم به بار بند 2 چرخه داداشم بعد هر کدام سوار وسیله نقلیه اون زمون خودمون شدیم بعد داداشم گفت که تو پیاده رو نمیشه تند رفت آخه خیلی چاله چوله داشت مثل این زمون موزایک نبود گفت بریم تو خیابون که از پیاده رو هم خلوط بود که گاه گداری یه تاکسی نارنجی ازش رد میشد بریم وما رفتیم داداشم رکاب می زد و من پشت 3 چرخه خودم نشسته بودم بدون اینکه رکاب بزنم داداشم داشت با 2 چرخش منو بوکسر میکرد سرعت ما زیاد شده بود شاید هم زیاد نبود چون من بچه بودم به نظر من شاید زیاد میومد
در این هین که داشتیم به میدون معلم میرسیدم جلو قنادی ساقدوش کنونی ناگهان فرمون 3 چرخه من از جاش در اومد و و سرعت ما ناگهان 2 برابر شد جوری شد که 3 چرخه من از داداشم جلو زد مثل قالپاق ماشین از زیر چرخ ماشین در میره از خود ماشین جلو میزنه مثل اون ، مونده بودم چیکار کنم 3 چرخم فرمون نداشت آخه داداشم هم داشت با تعجب به من نگاه میکرد بدون اینکه که کاری کنه یهو دیدم چرخ جلو 3 چرخه یه وری شد و من با اون سرعت همراه با 3 چرخه چپ شدم و دیدم چند نفری که تو میدون معلم بودن داشتن به او صحنه جالب می خندید چون خیلی شبیه صحنه های دیدنی ها اون زمون نشون میداد بود
این بود یه خاطره با مزه من امید وارم که شما هم خوشتون اومده باشه
نظر و امتیاز یادتون نره