بعد از مرگم... بعد از مرگم مرا در دورترین غروب خاطراتت هم نخواهی دید... منی را که هر نفس با یادت اندیشیدم و هر لحظه بی آنکه تو بدانی برایت آرزوی بهترین ها را کردم... بعد از مرگم نامم را در ذهنت تداعی نخواهی کرد.. .نامی که برایت بیگانه بود اما در کنارت بود... ...
تاریخ درج: ۹۰/۰۷/۱۰ - ۱۸:۳۴ ( 45 نظر , 1671 بازدید )

داستان های جالب    هم خوب هم بد يه جوراي هم وحشتناك شما هم بخونين متوجه ميشين: خيانت: مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به  او گفت :  -  می  خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید :    -   نام د...
تاریخ درج: ۹۰/۰۷/۱۰ - ۱۸:۲۹ ( 13 نظر , 637 بازدید )

هر شادی با رنج به دست می آید و هر رنجی با شادی از بین می رود . دو چیز را همواره به یاد داشته باش: خدا و مرگ دوچیز را همواره فراموش کن: خوبی ای که در حق دیگران می کنی و بدی ای که در حقت می کنند . اگر انسان ها بدانند فرصت با هم بودن چقدر محدود است محبتشان به یکدیگر ن...
تاریخ درج: ۹۰/۰۷/۱۰ - ۱۸:۱۳ ( 3 نظر , 460 بازدید )

عکسهای جدید از گزارش دختران بد حجاب تهران -------------------------------------------------------------------------------------...
تاریخ درج: ۹۰/۰۷/۰۸ - ۱۱:۱۴ ( 18 نظر , 1500 بازدید )

این صحنه رو فقط در ایران و در میدان توحید میتوان دید !!! (میدان من چه کنم!!!!!!!!!!)   پارکینگ مدرن !!!!!   به این میگن بهترین وسیله برای خشک کردن لنگ !!!     به نظر میاد که تبلیغ استخر باشه !!!!!! ))))))))) ح...
تاریخ درج: ۹۰/۰۷/۰۸ - ۱۰:۳۶ ( 10 نظر , 652 بازدید )

پسر ها: با ماشين ميرن به بانک، پارک ميکنن، ميرن دم دستگاه عابر بانک کارت رو داخل دستگاه ميذارن کد رمز رو ميزنن، مبلغ درخواستی رو وارد ميکنن پول و کارت رو ميگيرن و ميرن دخترها : با ماشين ميرن دم بانک در آينه آرايششون رو چک ميکنن به خودشون عطر ميزنن احتمالاً موهاشون رو هم ...
تاریخ درج: ۹۰/۰۷/۰۸ - ۱۰:۱۸ ( 10 نظر , 520 بازدید )

    یا ابا صالح پس کی میایی........   زشرار دل می سوزم ز تمامی وجود                   &nbs...
تاریخ درج: ۹۰/۰۷/۰۷ - ۱۳:۱۰ ( 7 نظر , 483 بازدید )

  عشق هم بالاخره اتفاقي است كه به قول شاعر، خواه ناخواه رخ مي‌دهد. براي خيلي از روان‌شناس‌ها مطالعه اين پديده جالب است. بعضي‌ها مانند استرنبرگ حتي نظريه‌اي علمي ‌درباره عشق دارند. استرنبرگ معتقد است كه يك عشق كامل سه جنبه دارد. اولين جنبه، وفاداري به معشوق ا...
تاریخ درج: ۹۰/۰۷/۰۷ - ۱۲:۳۳ ( 20 نظر , 703 بازدید )

دوشنبه بیست اذر ماه و ساعت دو و پنجاه دقیقه بود. ان ساعت ریاضی داشتیم. تا یادم می اید همیشه سر زنگ ریاضی نیم ساعت اخر که می رسید کلافه می شدم. انقدر به ساعت نگاه میکردم که صدای فریبا بغل دستی ام در امد: ((سپیده چکار میکنی؟ مرتب حواسم را پرت میکنی.)) پاسخی ندادم چون حق با او بود. همیشه فکر میکردم ...
تاریخ درج: ۹۰/۰۷/۰۶ - ۱۴:۱۷ ( 1 نظر , 1345 بازدید )

صبح زود با تکانهای ارام مادر بیدار شدم. فرصت زیادی تا رفتن به مدرسه وجود داشت. کتابم را باز کردم و شروع به خواندن کردم. سر ساعت هر روز به دبیرستان رفتم. وقتی به حیاط وارد به محل قرار همیشگی امان رفتم. میترا هنوز نیامده بود. روی پله های سکوی جلوی صف نشستیم و شروع کردم به درس خواندن. با صدای سلام م...
تاریخ درج: ۹۰/۰۷/۰۶ - ۱۴:۱۱ ( 2 نظر , 849 بازدید )