فراموش کردم
رتبه کلی: 11


درباره من
رکوردها و فیلم را در کلیپها قابل مشاهده هست
حسین قره داغی از جمله افرادی است.که در این چند سال در نام آوری شهر میانه از جان مایه گذاشته است.او توانسته است در کنار درس و مدرسه در 14 ماه با 14 رکورد به نیت 14 معصوم در یاد و نام شهدا یک رکورد جدید را در شهر میانه بعنوان اولین ایرانی در چند رشته شنا،دوچرخه سواری و دو استقامت و کوهنوردی... از خود بجای بگذارد.او همچنان در تعطیلات تابستانها در سودای نام آوری شهر خود با دوچرخه تلاش می کند با شعار تلاش و باور یک ایرانی برای صلح جهانی تعدادپایتختها را در نخ کشی نمادین بیشتر کند.او تا حالا 4 پایتخت را نخ کشی کرده است.تا در آینده بر تعداد این کشورها بیفزاید.
او قبل از اینکه یک ورزشکار نامی شود.یک نویسنده و شاعر و عکاس و مستند ساز بوده است.در این زمینه تلاشهای زیادی را انجام داده است.که بیشتر آنها در محدوده آموزش و پرورش بوده است.تا به یک نظریه پرداز معروف شود.هر چند نامهربانی مجموعه سرعت اورا در این موفقیت کم کرده است.اما همچنان به ایده های نو می اندیشد.
این گروه تلاش دارد.اورا آنچانکه هست.معرفی نماید.تا وجود این نخبه با اراده و با همت ...، بیشتر برای همشهریان شناخته شود.او تا این روز در 30 خبر تلویزیونی و نشریه و بولتن و سایت باعث افتخار میانه شده است.
از جمله زیباترین خبرها در مطلب سوم برای دانلود موجود می باشد.تا با نگاه بر این خبرها اورا بیشتر درک خواهید کرد.و بر تلاش و باور و اراده یک ایرانی و میانه ای مهر تایید بزنید.
************************
(این مطالب از سایت شخصی آقای حسین قره داغی کپی شده استwww.ghara-baloch.blogfa.com)
این عکس بر گرفته از خبر تلویزیونهای ترکیه توسط خبرنگار آنادلی آژانسی هست.که در 16 روزنامه ترکیه هم چاپ شده بود.اولین سفرخارج ازایران و سومین کشوری بود.که پایتخت آن را نخ پیچی می کردم.بیشتر سفرهایم بعداز تعطیلات مدرسه در فصل تابستان صورت می گیرد

برای دیدن عکس های کامل و مصور 14 رکورد به آرشیو آبانماه 90 و رکابزنی خارج از ایران به آرشیو مهرماه 91 در پایین همین قسمت مراجعه فرمایید.
نویسنده: حسین قره داغی
این وبلاک تلاش می کند تا در قبال زحمات ومهربانی های مردم خوب سیستان وبلوچستان بدینوسیله در سایه تلاش وهمت تشکر وقدر دانی نماید.به عشق انسانهای صاف وصادق در یادها یادی دیگر زنده کند.
اجتماعی :شامل
داستانها
شعرها
خاطرات
مقالاتم در محدوده آموزش و پرورش
فعالیتهای ورزشی ام
سوابق
نام: حسین
نام خانوادگی: قره داغی
تحصیلات: لیسانس
متولد::1351/3/1
تولد :آچاچی

درباره من:در روستای زیبای آچاچی بدنیا آمدم.با بازی تقدیر بیشتر عمرم را در شهرهای چابهار و کنارک سپری کرده ام.در سال 86 در شهر زیبای میانه سکنی گزیده ام.در سال 76 ازدواج کرده ام .دو فرزند دارم.یکی دختر و دیگری پسر،مردم سیستان و بلوچستان را خیلی دوست دارم.هنوز هم در رویاهایم به چوپانی فکر می کنم.
خصوصیات اخلاقی:خونگرم و مهربان دارای احساسات قوی،عاشق گذشته،خوش برخورد و شوخ طبع،فعال و پر جنب و جوش ،خلاق و مبتکر
شغل: فرهنگی
محل کار فعلی اداره آموزش وپرورش
زمان بیشتر فعالیت:شعر و داستان نویسی ومقاله وتهیه فیلم مستند

ایده ها:نظریه پرداز مدیریت نو در سطوح مختلف در آموزش وپرورش واولین نظریه پرداز مجتمع های آموزشی مدارس روستاو لزوم نگرش نو به کلاسهای چند پایه و روش دیجیتالی کتب درسی به روش ابتکاری و....

ورزشهای موردعلاقه:کشتی،شنا،دوچرخه سواری و دو استقامتی،کوهنوردی
شماره تماش:09144171022
09148940828
مسافت رکابزده در ایران :
12000 کیلومتر
مسافت رکابزده در خارج از ایران:
5000 کیلومتر
اولین ایرانی دوچرخه سوار دور نوار مرزی ایران در تابستان 90
صعود به تفتان در همین حرک
------------------------------------------------
با خون دل اولین ایرانی رکورد دار در چهارده ماه با چهارده حرکت با یاد ونام شهدا به نیت چهارده معصوم
نخ کشی چهارپایتخت جهان با دوچرخه تابستان 91

زندگی نامه من
در اول خرداد 1351در روستای زیبای آچاچی ده کیلومتری میانه بدنیا آمدم.که دو رود خانه روستای مارا احاطه کرده بود.که قزل اوزن یکی از آنهاست.اسم روستا هم ترکی است .بدلیل قرار گرفتن در وسط این دو رود خانه هاچاچای نام گرفته است.کوههای استوارش چون قافلانکوه نگینی است که تاثیرش را بر مردمان صبورش هدیه داده است.
پدرم در تاشکند بدنیا آمده بود واصل ونصب روسی داشت.در سال 1914 میلادی بعد از انقلاب کمونیستی بنابه دلایلی به ایران مهاجرت کردند.ودر شهر مقدس مشهد به دین اسلام مشرف گشتند.زبان ترکی وفارسی رابعد از اقامت در ایران یاد گرفتند.آشنایی پدرپدرم وپدر مادرم باعث شد.آنهادر این روستا پس از طی مسافت طولانی در آن زمان سکنی بگزینند.وبعد از مدتی با مادرم ازدواج کردند.
مادرم از خانواده مذهبی بود.که اصل وریشه خانوادگی بزرگی داشتند.مادرم از دوران کودکی میل وعلاقه زیادی به فراگیری تعالیم اسلامی داشتند.که قرآن رابعد ازمدتی حفظ کرده بودند.واکثر کتب و داستانهای آن زمان را ازحفظ نقل می کردند.بچه بودیم هرشب برای ما نقل می کردند.هنوز بعضی از آنها را به یاد دارم.

پدرم سنگ تراش بود.تونل میانه به زنجان از یادگارهای اوست.با عمویم در این کار تبحر زیادی داشتند.وبیشتر در همه جای ایران کار کرده بودند.که در دوران سربازی در پادگان پسوه در نقده با مشکلات سربازی گاهی ساختمانهایی که با سنگ به شکل ماهرانه ای ساخته شده بودند.بوی دست پدرم را حس می کردم.
پدرم در زمان طفولیت در غربت کار می کرد.آن زمان امکانات سفر نبود.با هزار مکافات در شش ماهگی سفری سخت وطولانی به ایلام داشتیم.گاهی مادرم برایم تعریف می کرد.در چنین خانواده ای با مشکلات آن زمان بزرگ شدم.5 برادر ودو خواهربودیم.من کوچک وخواهرم کوچکترین فرزند خانواده بود.پدرم برنامه سخت گیرانه ای داشت.برای تربیت ماقید وبندهای خاص خود را داشت.از بچه گی می باید کت وشلوار می پوشیدیم ودر حفظ ونگهداری آنها تلاش می کردیم.رسوم آن زمان را می باید بجا می آوردیم.وای اگر ازما خطایی سرمیزد.مثلا در مهمانی باید در یک جا می نشستیم.وتکان نمی خوردیم.اگر میوه یا شیرینی بود.بدون اجازه اوومادرم حق برداشتن نداشتیم.خواهرم ازمن 2سال کوچکتربود.عزیز پدرم بود.اورا خیلی دوست می داشت.زندگی ما به آرامی وبا نهایت احترام وحرمت در بین فامیلها در جریان بود.تا اینکه تن خسته ورنجور پدرم برای همیشه به وصل خدا رسید.آن زمان کلاس سوم ابتدایی بودم.از مرگ پدرم زیاد ناراحت نبودیم.تازه در عالم کودکانه شادوخندان بودیم.چراکه از قید وبندها آزاد شده بودیم.در حالیکه گذشت زمان به نبود بهترین پدر دنیا باورمان داد.در خیلی جاها با فتوت ومردانگی او با اعتراف دوستان وآشنایان ایمان آوردیم.فهمیدیم که چه عزیزی را از دست داده ایم.
مادرم بعد از سه سال از پدرم فوت کرد.رفتن مادرم ضربه سختی به خانواده بود.که هنوز هم نبود اورا بیشتر حس می کنیم.یادم می آید از داغ نبود مادرم حوصله هیچ کاری را نداشتیم.بیرون خانه جلو در حیاط خانه مان ماسه ای تلنبار بود.از غصه وناراحتی گاهی روی آن خوابم می برد.چشم باز می کردم.می دیدم در آغوش مهریه خاله همسایه مان آرام گرفته ام.مادرم سنگ صبور بود.به همه خوبی می کرد.می دیدم مهریه خاله گریه می کرد.می گفت خدا بیامرز مادرتان حق بزرگی برگردن من دارد.من نمی توانم جای مادرتان را پرکنم.ولی برای شما از هیچ خدمتی دریغ نخواهم کرد.دوستها وفامیلهای مادرم به ما خیلی محبت می کردند.از طرف پدری دوعمه مهربان ویک عمو داشتیم.که عمه هایم خیلی مهربان وخیلی دوست داشتنی بودند وبه ما خیلی محبت کرده بودند.اما عمویم اصلا مهر ومحبتی به ما نداشت. البته بعدا فهمیدیم که باپدرم اختلاف داشت.شاید آن اختلاف باعث فاصله ها شده بود.
برادر بزرگم به خانواده ما خیلی کمک می کرد.درخانواده ما همه تا الان به همدیگر مهربان هستیم.واین مهربانی وگذشت را به فرزندانمان می آموزیم.بعد از فوت پدرم ومادرم برادر بزرگم از گنبد کاوس با خانواده به روستای آچاچی نقل مکان کرد.اووهمسرش برای ما زحمت زیادی کشیدند.تا اینکه برادر دیگرم با بیش شرط من و خواهرم به خواستگاری رفت.وازدواج کرد.قرار شد ما هم به همراه آنها به چابهار برویم.این برادرم خیلی زرنگ ورشته اش ریاضی فیزیک بود. قبل ازاینکه وارد نظام شود.روزی نبودبرای کمک خانواده کار نکند.آن زمان بار علوفه در گونی های بزرگی جابجا می شد.هیچ کس در روستا ی ما قدرت حمل آن را نداشت.بخاطر همین این کارها مخصوص پهلوان ما بود.چون خودش شرایط رسیدن به درجات عالی تحصیلی را نداشت.آرزو می کرد ما را به آن مقام برساند.با آنها به چابهار رفتیم.در بهترین خانه آن زمان سکنی گزیدیم.برای هر کدام ما یک اتاق خواب با امکانات عالی دادند.او مهندسی مکانیک ماشینهای دیزل را گرفته بود.و فرمانده گارد ساحلی بود از بندر چابهار تا جاسک واز آنطرف به خلیج گواتر ادامه داشت.و نبود که در این راه برای حفاظت از مرز های ایران ازجانش مایه نگذارد.واقعا چنین انسانی جسور و زحمت کش در آن زمان برای دفاع از حد وحریم میهن اسلامی مایه مباهات نظام بود.
یادم می آید برای خرید به بازار می رفتیم.زندادش مهربان ودوست داشتنی مان که جای مادرمان برای ما زحمت می کشیدند.همیشه می گفت اول باید برای این عزیزان خرید کنیم اگر پولی ماند برای خودمان خرید می کنیم.
ما مثل جوجه ماشینی بودیم.هیچ دلخوشی ومحبت دیگران جای خالی مادر را پر نمی کند. ماهم زیاد پا بند دنیا نبودیم. روزگار زخم عمیقی در تنمان به یادگار گذاشته بود.که هیچ مرحمی نداشت و نخواهد داشت. وتا ابد این درد با ما خواهد بود.شاید روزگار با لطف خداوندی راه دیگری در حق حیات جلو روی ما گذاشته بود.
آن زمان چابهار شهر خیلی کوچکی بود.حتی یک خیابان درست وحسابی نداشت.مادر منازل سازمانی هیئت سه نفره اسکان داشتیم.ودر یک مدرسه تقریبا خوب درس می خواندیم.در دوره دبیرستان یک دبیر ادبیات و یک دبیر شیمی داشتیم.دبیرادبیات احساس مرادر انشا نوشتن ودبیر فیزیک هم توانی مرا در شیمی خیلی خوب حس کرده بودند.در کشاکش تجربی وادبیات مانده بودم.برادرم دوست داشت.تجربی بخوانم.حتی عهد بسته بودهر طور شده کمکم خواهد کرد که دکتر شوم.در حالیکه نمی دانست تقدیر می بایست با من همراه می شد.یکدفعه گرایش عجیبی به ادبیات پیدا کردم.دور از چشم او بعد از سه ماه تغییر رشته دادم.برادرم خیلی ناراحت شد.گویی ضربه سختی بر او بود.چرا که آرزوهای بزرگی داشت.که این آرزو را بالاخره در فرزندان خود دست یافتنی کرد.آنقدر به ادبیات علاقه داشتم.بلافاصله در حین تدریس دبیرمان من تا آخر درس را از حفظ یاد می گرفتم.
بالاخره دیپلم را در سال 69 گرفتم.در تمام تابستانهای گرم چابهار کار میکردم.کارگری راننده غلتک کمک راننده بلدوزر کمک نقشه بردارو....برادرم مخالف کار کردن من بود.اما من دوست داشتم بدین طریق محبت های اورا جبران کنم.تازه برای آینده هم بخته تر می شدم.در سال 70 عازم خدمت سربازی شدم.دوران سربازی هفت ماه ونیم باآموزش شروع شد.همه اش قدم آهسته بشین بر پا، بدو دور میل برچم،سینه خیز و.... دوران سختی بود.مقدماتی در هوای سرد چهلدختر شاهرود وتخصصی و کد صدویازده در شهر شاهرود سمنان تمام کردیم. درحین آموزشی برای امتحان کنکور خیلی مطالعه داشتم.در مرحله اول رتبه خوبی را کسب کردم.برای مرحله دوم مرخصی ندادند.تازه با اعتراضی که کردم .به جای امتحان بازداشتگاه بودم. برای اذیت سفارشی با آب سرد مهمان نوازی کردند.در تقسیم تیپ چهل سراب راانتخاب کردیم. اما در امریه محل خدمت را تیپ 25 تکاوری زده بودند. هر چه اعتراض کردیم کسی گوش نکرد.به پسوه رسیدیم.شدیم تکاور که اصلا دوره اش را ندیده بودم.از صبح تا شب درگیر کارهای روزمره بودیم.با اعتراض جند نفر وپیگیری بعد ازشش ماه تازه متوجه شده بودند که چی شده است مارا مجددابه تیپ چهل سراب دادند.تا به میانه نزدیک تر شویم.فرم پر کردیم تا به ما حقوق سربازی رابدهند.اما بعد از آموزشی یک ریال هم ندادند. تا آخر خدمت هم یک ریال ندادند.در این بین بیشتر انرزی من صرف حمایت از بعضی سربازان ضعیف بود. که حاصل آن تنبیه وبازداشت، محرومیتهابود.کدمربیگری که شبیه معلمی بود.مرا بر آن داشت تا به معلمی علاقه پیدا کنم.در انتخاب رشته هم دقت نکردم.بالاخره از تربیت معلم شهید مطهری زاهدان در حین خدمت قبول شدم.درست برای انجام کارهای ثبت نام یک هفته داخل اتوبوس بودم.سراب ،میانه، زاهدان وچابهارو...آنقدر خسته شده بودم که دیگر وسط اتوبوس دراز کشیده وخوابم می برد.
در حین خدمت کمتر به مرخصی می آمدم.چون دوست نداشتم به خانواده زحمت بدهم.قانع بودم.یادم می آیدبا یک همخدمتی بروجردی ام در چهلدختر که او هم از خانواده فقیری بود.خیلی گرسنه می شدیم.همه از بوفه وسایل می خریدند.مادر حسرت می ماندیم. یک روز قرار گذاشتیم به آشپزخانه بزنیم.شکممان را سیر کنیم.هر چه گشتیم چیزی پیدا نکردیم حتی یک سیب زمینی ویا پیازبه محل ریختن زبله ها رفتیم.هر چه بود گرگها وسگها خورده بودند.چیزی نمانده بود.فقط ته دیگ سنگ شده خیلی یافتیم.اما خیلی سفت وسیاه بودند.به آب می زدیم تا نرم شوند.آنگاه شکمی از عزادرآوردیم.مابقی را دور از چشم بقیه هم خدمتی ها در یک جایی دور کنار رودخانه قایم کردیم.هر روز بعد از ظهرها سری به آنها می زدیم.وقتی می خوردیم.تمام بدنمان به لرزه می افتاد.گویی با کمپرسور جاده کنی کار می کردیم.یا بعضی مواقع ظرفهای دوستانمان را می شستیم.آنها هم در قبال اینکار ما را مهمان می کردند.البته وضع برادرهایم خوب بود.اجازه نمی دادم بدانند که من به پول احتیاج دارم. این طور گذران عمر دل وجرعت می خواهد. تازه خدا لطف داشت.
سال 71 برادرم از چابهار به کرج نقل مکان کرده بودند.از مهرماه 72 در تربیت معلم شهید مطهری زاهدان شروع به تحصیل نمودم.اولین نشریه را با کمک مربی پرورشی آقای فدایی تهیه وتنظیم کردم.که بیشتر مطالب آن مربوط به مفاخر آذربایجان بود.در آن زمان بخصوص مراکز تربیت معلم تبریز ومیانه وشهرهای دیگر ازما توسط نامه تقدیر وتشکر کردند.در این بین محبت های آقای زیبنده سرپرست مرکز وآقای فریدونفر از یادم نمی رود.بخصوص آقای زیبنده که خیلی از من حمایت می کرد.و بیشتر شخصیت وتلاش من برگرفته ازمحبت های او بود.در این دوسال تنهای تنها بودم بودم.به دیدن فامیلها نمی رفتم.البته برادرانم به دیدن من می آمدند.در تعطیلات میان ترم و بعداز امتحانات همه به مرخصی می رفتند.اما من تنها در تربیت معلم می ماندم.رئیس مرکزآقای کربلایی که یزدی بودند. خیلی لطف داشتند.جیره خشک مرا دستور می دادند.تحویل شود.کمک سرپست بودم.امکانات خیلی خوبی به من داده بودند.در تنهایی های آنروزها دعای کمیل را حفظ کردم.تا برای همیشه در تنهایی هایم مرحم دل تنهاثیم باشد.از آن روزها جرقه حفظ کل قرآن به ذهنم خطور کرد.در حفظ مفاهیم وسوره های قرآن مقام اول را کسب کردمو در رشته قصه نویسی مقام دوم را.تا باجسارت خاصی که پیدا کرده بودم 15 جز قرآن را حفظ کردم.تابر تنهایی ام فائق شوم.درتابستان 73 بجای حرکت به زادگاهم برای کار به بندرعباس رفتم.ودر یک شرکتی مشغول بکار شدم.از قضا بهره کارآیی شرکت ده برابر شد.کار آن ساخت صندلی دسته دار برای مدارس هرمزگان بود.موقع تسویه حساب حقوقم چند برابرحساب شده بود.که هیچوقت این لطف خدا وبنگانش را فراموش نمی کنم.
وقتی به تربیت معلم بعداز کار تابستان برگشتم.سیاه وسوخته شده بودم.آقای زیبنده ترسید.مرا چند روزی از کمک سرپرستی خلع کرد. به گمانم تصور کرده بود من معتاد شده ام.اما بعدا مرا دوباره به سرپرستی برد.وآخرسری هم اعتراف کرد.جریان را برایش تعریف کردم.از آن موقع محبت خودرا به من دو چندان کرد.دوست داشت مرا برای ازدواج ترغیب کند.اما من قصد ازدواج نداشتم.به دروغ مصلحتی متوسل شدم.گفتم نامزد دارم.
دوره تربیت معلم در کنار دلواپسی عدم استخدام تمام شد.شایعه شد بود. شاید کسی را استخدام نکنند.در حین تقسیم با آن که امتیاز خوبی داشتم وخیلی از دوستان تلاش داشتند مرا در زاهدان نگه دارند.ناخود آگاه دنبال سرنوشت وتقدیر درسایه لطف خداوندی بودم.منطقه کنارک را با ایده های درونی خود انتخاب کردم.تا دنبال سرنوشتی بروم که بابت آن همیشه از خدا شاکر باشم.چرا که دوست داشتم سرگذشت برادر دلیرم را بنویسم.در داستان نویسی هم تا حدودی پیشرفت کرده بودم.
نا آگاه آلوده به محبت و مهربانی مردم خوب بلوچستان بخصوص کنارک وجابهار و روستاهای آن شدم.واقعا با معلمی در کنار مردمی قرار گرفتم که همیشه بابت این تقدیرم خدا را هزاران مرتبه شکر می گویم.به تمام آرزوهایم رسیدم.از خداوند هواپیما نخواستم.همین قدر به ارزشها وباورهای انسانی رسیدم برایم کافی بود.اما در مجموعه ای قرار گرفتم.که درد و رنج های فراوانی داشت.هر چه بیشتر وارد می شدم.تشویش ونگرانی بیشتر وجودم را فرا می گرفت.در جاهایی خدمت کردم که کمتر کسی می پذیرفت.اما صبوری وبردباری را گذشت زمان به من یاد داده بود.بخصوص در کنار انسانهای شریف وبا محبت که شوق دوستی و انسانیت و محبت به دیگران را به بهانه رسیدن به او هزینه کنم.
با مدیریت ها مشکل داشتم. واز همان ابتدا تغییر وتحول در آموزش وپرورش را لازم وضروری می دانستم .در این بین تلاشهای زیادی را انجام دادمو خیلی بی مهری ها دیدم.البته با چند برادر بزرگوار آشنا شدم. که خیلی کمکم کردند.یکی آقای رئوفی بود.که در دوره رهنمایی در چابهار دبیرعلوم مابود.وبعدها رئیس اداره شد.وآخر هم در کنار ما باز نشست شد.ودیگری آقای رئیسی مردی شریف وکاردان و مهربان از روستای هیچان روستای معروف وخوشنام که انسانهای بزرگی را به کشور و استان وشهرستان هدیه داده بود.آقای رئیسی تا این روز رئیس اداره آموزش و پرورش نیکشهر هستند.قبلا که در منطقه کنارک رئیس بودند.خیلی به من محبت و نیکی کرده بودند.
در این بین خیلی از عزیزان دوست داشتند مرا داماد کنند.آقای هراتی باتفاق همسرمهربانشان تا مرحله آخر رفته بودند.نظر مرا جویا شدند.ناخودآگاه گفتم نامزد دارم.گویی آب سردی بود.که بر سر و روی بنده خدا ریختند.خیلی ناراحت شد.گفت کاش جلوتر به ما می گفتی.
در این چندسال همه مرا بعنوان محقق می شناختند.اگر در قصرقند می دیدند.که در روستای کرداغقره داغ هستم.تعجب نمی کردند.ریشه وسرگذشت این روستا عجیب است.نامی ترکی که بافامیل من شباهت وسرگذشت غریبی داشت.یادر ترکوهی ویا ترکان دل قبرستان ترکها در سرگان بالاو.... اکثرا فیلمهای مستنند ساخته ام ولی فرصت تدوین را پیدا نکرده ام.طوری بود.که من بیشتر از بومی ها شاید منطقه را می شناختم.

درآموزش وپرورش هم ازهیچ تلاش وکوششی دریغ نکردم.که حاصل آن چند نوشته است.با آنکه بعضی از آنها را ثبت شده دارم .گاها مورد دستبرد واقع شده است .که معروفترین آن درمورد مدارس روستایی است.وبا نام مجتمع های آموزشی در جریا ن است.
تابستان 86 باهزارمکافات دربروکراسی اداری به آذربایجان منتقل شدیم.هم ولایتی هایم لطف داشتند.ابلاغ همسرم را به منطقه مهربان دادند.من هم تیکمه داش.اثاث منزل میانه در خانه پدری همسرم در انتظار مابود.می بایست خلبانی یاد می گرفتم ویک هواپیمای اقساطی می خریدم تا این مشکل را حل کنم.با دوندگی وسرو صدای زیاد وانصراف از انتقالی به این استان وحق کشی ابلاغ همسرم را هم به تیکمه داش دادند.
تیکمه داش با ... 90 کیلومتر فاصله داشت.سهمیه بندی بنزین از مهر همین سال شروع شد.ومشکلات ما را دوچندان کرد.من در روستای زییای حافظ در 45 کیلومتری میانه وهمسرم در روستای الخلج 85 کیلومتری میانه جهت تدریس ابلاغ گرفتیم.روزهای پر مشغله وپر عذابی داشتم.روزانه نزدیک به 300 کیلومتر می بایست رانندگی می کردم.تدریس هم سر جای خود.ساعت 5 صبح بیدار می شدم گاز ماشین را پر می کردم.85 کیلومتر به روستای الخلج و سپس 40 کیلومتر بر می گشتم تا به روستای حافظ می رسیدم.آنگاه بعد از تدریس دوباره به الخلج وبستان آباد جهت تجدید سوخت گازمی رفتم.بعد از این مجددا به روستای حافظ جهت تدریس 2 ساعت باقی مانده بر می گشتم وساعت 4 بعد از ظهر به طرف میانه حرکت می کردیم.روز های سخت وعذاب آوری بود.محیط عوض شده بود.آب وهوا وارتفاع هم حرف خودش را می زد.چندین سال بود.پایین تر از صفر درجه را تجربه نکرده بودم.تیکمه داش هم از ... خیلی سردتر بود.تنها فرزندمان هم شرایط خاص خودشرا داشت.که بعضی وقت ها دلم به حالش می سوخت.
سال دوم با انتقال همسرم به میانه از بار مشکلاتم کم شد.اما بعضی مشکلات سرجای خود بود.در اثر سردی هوا وفشار هواوکمی استراحت قسمت چپ بدنم فلج شد.ولی این عذاب باعث خلل در حضورم در مدرسه نشد. همچنان بدون بهانه ای با آنکه استراحت پزشکی داشتم درمحل کارم حاضر می شدم.
بالاخره با صبوری دوسال گذشت.افسردگی ومریضی بر جانم ریشه دوانده بود.در انتقالی دیگر به منطقه کندوان رسیدم. هنوز با میانه فاصله داشتم.در روز اول حضورم در این منطقه تحویلم نگرفتند. محبت آقای متین فر یکی از همکاران جدید در این منطقه هیچوقت تا آخرین لحظه حیات از یادم نخواهد رفت.رفته رفته با گذشت زمان بچه های منطقه خیلی به من محبت می کردند.محبت های آقای ...معاون اداره مرا به خود آورد تا بر توانایی ها ی خود ایمان بیاورم.انصافا بابت این مهربانی ها من هم جبران کردم.
الان مریضی بد جوری مرا آزار می دهد. احساس می کنم چیزی را در بلوچستان جا گذاشته ام.به امید نویسندگی به وطن برگشتم.می ترسم این آرزو رابه گورببرم.چرا که یواش یواش در حال تنظیم نوشته هایم هستم.حال که حاصل زندگی را درو می کنم.نجوایی مرا می خواند.و....
دعایم کنید.تا لااقل بتوانم از نیروی قدرت درونی انسانها که می تواند راه رسیدن به اورا هموار سازد.استفاده کنم واز انسانهایی صحبت کنم که می توانند خصلت های زیبای خدواندی را تفسیر درستی بدهند . اگر عمری ماند در آینده بیشتر خواهم نوشت .واگر زنده ماندم با من بیشتر دوست خواهیدشد.این نوشته هم خلاصه مختصری از سر گذشتم بود تا بدینوسیله ارادت خود را به زادگاهم آچاچی و شهر میانه و فرهنگیان عزیز و مردم خوب سیستان و بلوچستان بخصوص مردم خوب و مهربان کنارک وروستا های آن بجا آورده باشم.

قصه های زندگی در روستای هفت چشمه کندوان میانه قسمت سوم

درج شده در تاریخ ۹۵/۰۵/۲۸ ساعت 00:48 بازدید کل: 551 بازدید امروز: 549
 

قصه های زندگی در روستای هفت چشمه کندوان میانه قسمت سوم

دیوار کشی مدرسه در تلاطم محدودیتها

به حول و قوه الهی و با صبر و متانت توانستیم.دوسوم دیوار کشی مدرسه را انجام دهیم.اگر هوا خوب بود.مابقی را هم تمام خواهیم کرد.

 

آماده سازی برای نصب وسایل تفریح بچه های دبستان قنبر هفت چشمه

بامید خدا با تمام مشکلات و محدودیتها در تلاش هستیم.تا جلو مدرسه هم تمام شود.تا وسایل تفریح بچه ها،سرسره و تاب و ...را نصب کنیم.بدلیل نرمی خاک ریخته شده.می بایست برای بتون ریزی کمی صبر کنیم.تا خاک نشست آخرش را بکند.به محض بتون ریزی و شن ریزی وسایل بچه هارا نصب خواهیم کرد.

در خلوت شبهای هفت چشمه و اوقات فراغت سکونت در هفت چشمه،از هیچ تلاشی دریغ نمی کنیم و نخواهیم کرد.

 

یادبودخاطره کلاس اولی های دبستان قنبر هفت چشمه

این تصاویر برای همیشه در ذهن کلاس اولی های هفت چشمه باقی خواهد ماند.آنجا که بعد از نگاره ها اولین کلمه آب را در ذهنشان تداعی می کنند.

 

صداهم منبع انرژی است

یک آزمایش ساده با بچه های کلاس چهارم دبستان قنبر هفت چشمه

 

نمای از دبستان قنبر هفت چشمه در یک روز آفتابی پاییزبا نیم نگاه به سبلان

در حال ادامه روند بازسازی مدرسه قنبر هفت چشمه

تقریبا از سه قسمت،دو قسمت دیوارکشی دور مدرسه را انجام داده ایم.سرعت ما بستگی به منابع مالی و شرایط آب و هوایی و بستگی به امکانات موجود دارد.اما همچنان به لطف خدا ،به خط های آخر چیزی باقی نمانده است.

 

مهمانی ازتهران برای تجدید خاطره حضور در کلاس درس بعداز 40 سال

آقای عبداله عبدی مهمان مدرسه ما بود.تا بعداز 40 سال خاطرات دوران کودکی خودرا تجدید نظر کند.او قول داد.برای بازسازی و تامین منابع مالی در کنار مدرسه قرار بگیرد.

 

هدیه ویژه خاله فرشته احمدیان فر

خانم احمدیانفر،اولین لباس فرم یکدست دانش آموزان مدرسه قنبر هفت چشمه را زحمت کشیدند.تا اولین مدرسه منطقه کندوان میانه، این رکورد یکدست بودن را بعداز سالها تجربه کند.موقع اهداء لباس شور و شوق خاص را در دانش آموزان می دیدم.هنوز بچه ها خاله فرشته مهربان را ندیده اند.قرار است.یک روز با خانواده مهمان بچه های هفت چشمه باشند.

 

دارالقران شهید عبادی دبستان قنبر هفت چشمه

خانواده شهید عبادی و خانم پناهی قبلا در بازسازی مدرسه نقش به سزایی داشتند.تا این کارشان را در تکمیل و اهداء امکانات دارالقرآن مدرسه قنبر هفت چشمه بیشتر نمود پیدا کند.به حرمت این کار خیر این خانواده محترم،دارالقرآن مدرسه قنبر هفت چشمه به این عنوان نامگذاری شد.تا در اولین فرصت،نسبت به تهیه تابلو و نصب آن اقدام شود.

 

خاله فرناز اسماعیل زاده ورزشکار و قهرمان ملی

خاله فرناز مهربان بچه های دبستان قنبر هفت چشمه یک ورزشکار و قهرمان ملی است.او علاوه بر کمک نقدی،کتاب خودر را به مدرسه هدیه کرد.تا با فروش آن،برای تامین هزینه های مدرسه،صرف شود.مجددا از این ورزشکار و قهرمان ملی ایران در رشته صخره نوردی از طرف اهالی و دانش آموزان مدرسه قنبر هفت چشمه تقدیر و تشکر و قدر دانی می شود.

 

مهمانی مهربان برای تدریس و آموزش قرآن

آقای احمد مختاری مهمان مدرسه بود.او قبلا درس حوزه را گذرانده بود.تا قسمت شود.برای تدریس استارت آموزش قرآن از وجودش دانش آموزان دبستان قنبرهفت چشمه  بهره ببرند.

 

مهمان خانواده آقای شیخی در روستای تجرق

با آقای محمد شیخی یکسالی هست.که دوست صمیمی شده ایم.دختر خانم گلش یکماه در روستای تجرق دانش آموزم بود.خانواده خیلی خوبی دارند.در روستاهای اطراف بیشتر مردمان آنهارا به نیکی یاد می کنند.عروسی برادرش هم دعوت کرده بود.چند بار دعوت کرده بود.اما متنظر فرصت بودم.با خانواده مزاحم شوم.اما این روز غافلگیر شدم و یک روز خوب خدایی شام دعوتشان بودم.

محمد سلیقه خاصی دارد.او هم یک مبتکر وخلاق است.بیشتر وسایل خانه را خودش می سازد و یا تعمیر می کند.در کاربنایی هم تبحر خاصی دارد.چند سالی تهران ریخته گری کار می کرد.اما از غربت خوشش نمی آمد.تا درتصمیم آخر را برای زندگی،روستارا انتخاب کند.

 

سفر به تبریز

روز چهارشنبه در تبریز مهمان بودم.هوا خیلی سرد و برفی بود.قرار بودمهمان صدا و سیما باشم.این مهمانی برای تهیه یک گلچین برنامه ای برای هفته بسیج بود.ضبط این برنامه در فرهنگسرای الغدیر تبریز صورت می گرفت.در این بین چند عکس گرفتم.

 

نرگس خانم دانش آموزکلاس دومی در انتظارکار خیرخواهانه هم وطنان

نرگس صدیقی سال گذشته در روستای تجرق کلاس دوم،شاگردم بود.او در یک حادثه دچار مشکل شد.تا همچنان اورا سالها برنجاند.چند عمل جراحی انجام داده است.هزینه درمان برای خانواده خیلی سنگین هست.هنوز قسظ های وام کمیته امدادرا پدرش پرداخت نکرده است.چرا که این هزینه ها از توان مالی اش خارج هست.او نیاز به چند عمل جراحی دیگر هم دارد.سخترین عملش،به نارسایی قلبش باز می گردد.هرچه زمان بگذرد.خطر بیشتری اورا تهدید می کند.

لذا دست همراهی  هم وطنان را در این کار خیر می طلبد.عزیزانی که تمایل به همراهی این خانواده دارند.لطفا با شماره تلفن های زیر تماس بگیرند.

09148940828 حسین قره داغی

09194946329 محمد شیخی

 

                                                   بسمه تعالی
اداره ورزش و جوانان شهرستان میانه                                            شماره 52
سلام علیکم                                                                           تاریخ:94/8/28
موضوع: برگزاری همایش سراسری و بزرگ سایکل توریستهای ایران در روستای هفت چشمه
احتراما باستحضار می رساند.این همایش در تاریخ 25 آذرماه 94 بمدت 4 روز در روستای هفت چشمه برگزار خواهد شد.مراتب جهت اطلاع و تشریک مساعی به عرض می رسد.امید است.در این مورد اقدامات لازم را مبذول فرمایید.بپیوست برنامه این همایش تقدیم می گردد.
                                                                                        با تشکر
                                                                                  حسین قره داغی
                                                                      سایکل توریست داخلی و بین المللی

 

بسمه تعالی
فرمانداری محترم شهرستان میانه                                                                           شماره 53
سلام علیکم                                                                                                      تاریخ:94/8/28
موضوع: برگزاری همایش سراسری و بزرگ سایکل توریستهای ایران در روستای هفت چشمه
احتراما باستحضار میرساند.این همایش طبق برنامه در تاریخ های قید شده برگزار خواهد شد.مراتب جهت اطلاع و مساعدت و همراهی در برگزاری بهتر این همایش به عرض می رسد.بپیوست برنامه این همایش تقدیم می گردد.
                                                                                   با تشکر
                                                                              حسین قره داغی
                                                                    سایکل توریست داخلی و بین المللی

 

اولین مردهفت چشمه ای، یاریگر دبستان قنبرهفت چشمه، مقیم تهران

آقای علی امامویردی در خاطرات مدرسه قنبر هفت چشمه ،اولین هفت چشمه ای مقیم تهران بود.که در بازسازی مدرسه قدم اول را در کمک مالی به مدرسه برداشت.جریان بازسازی مدرسه دیگر از چشم هفت چشمه ای های مقیم تهران باز نمانده و بیشتر این بزرگواران خبر دارند.

این بزرگوار مبلغی را به شورای مدرسه هدیه دادند.قرار شد.بازهم کمک کنند.تا بازسازی مدرسه دنبال شود.

در این عکس این عزیز با کلاه ورزشی قابل رویت هست.بدینوسیله نهایت تقدیر و تشکر خودرا از طرف اهالی و دانش آموزان روستای هفت چشمه اعلام می داریم.

 

پسرم بابا را حلال کنی

خیلی حرفها دارم.اما هنوز فرصت نشده به تو بگویم.اما نیک می دانم هر چه زمان بگذرد.خواهی فهمید.که چرا بابا چنین روزهایی داشته است.آنچنانکه من سالهای سال گذشت.بابایم را شناختم.این مسیر زندگی برای خانواده ما با رمز و رازهای خاصی تکرار شده است.تا تاوان این گنجینه نگاه زندگی را بابا بپردازد.اما نگران نباش،گذر زمان تورا هم یک روزی به چالش خواهد کشید.نگه داشتن شرافت انسانی در چنین چالشی کار سختی خواهد بود.اما این نگهبانی برای تو هم کار سختی خواهد بود.انتظار دارم از این درس ها،در آینده نکته های خوبی را بیاموزی تا مرد میدان باشی.

از این رفتن های بابا و گریه های کودکانه ات در فراق پدر،دلگیر نشو.نا خواسته این وداع ها برایت خیلی تکرار خواهد شد.اما روزی خواهی فهمید.که دنیا این چنین نقش و نگارهای زیبا را در مشیت خداوندی تحت کنترل یک نیروی خاص ،کمتر برای کسی هدیه می دهد.این هدیه برای انسانهای وارسته برازنده هست.تو هم از آن انسانها خواهی بود.

 قصه ای که تکرارش،شکر دیگریست

قسمت شد.یکسال خاطرات عمر ما در نقش و نگار معلمی این چنین شکل بگیرد.جایی که زندگی سخت بود.اما با نگاه زیبای انسانهای وارسته این چنین زیبا شد.مدرسه ما را در هوای سرد زود هنگام روستای هفت چشمه ،با آب گرمش زندگی سنتی و مشقات آنرا کنار کشید.تا بچه ها فرصت کنند.از آب گرم با مهربانی به پیشواز پاکی و زندگی شرافتمندانه جلو بروند.هیچوقت این خاطرات شدنها از یاد نخواهد رفت.

 

مهمانی از گنجگاه گیوی خلخال

با محسن از زمان بازسازی مدرسه آشنا شدم.تا به دوستی ما بینجامد.او ریاضی فیزیک خوانده است.بیشتر بردرانش در شهر گیوی و روستاهای اطراف معلم هستند.او هم عاشق بازسازی دبستان قنبر هفت چشمه هست.تلاش او باعث شده است.دوستان همکار اردبیلی هم گاها مهمان مدرسه شوند.آنها هم اخبار مدرسه قنبر هفت چشمه را سمبلیک دنبال دارند.

در این مدت،آقا محسن همیشه تلاش داشته است.در حل مشکلات باری از دوش ما بردارد.تا ایمان داشته باشیم.می شود شد.

 توقف معنا ندارد

طی یک مسیر سخت،اراده و پشتکار زیادی می طلبد.باید صبور و بردبار بود و با محدودیتها جنگید ،هر چند امکان دارد.سرعت حرکت به انتها ترین سرعت کم هم بکشد.اما هیچوقت خلف وعده ها و جهت گیریها و نگاههای ناپاک ،نمی تواند حرکتی را متوقف کند.با تمام محدودیتها و مشکلات باید به هدفمان برسیم.اتمام دیوار کشی مدرسه،آخرین گام یک حرکت سخت در بازسازی دبستان قنبرروستای  هفت چشمه خواهد بود

 

یار جوان یاریگر مدرسه از هفت چشمه

در این چند ماه با او یک دوست صمیمی هستیم.پسری فهمیده و تلاشگر که از هیچ کوششی برای یاری رساندن به مدرسه دریغ نمی کند.اگر می شد ادامه تحصیل بدهد.می توانست یکی از مهندسان خلاق و مبتکر ایرانی باشد.اما محدودیتهای زندگی در روستا به او اجازه نداد.

او از پدر و مادرش به خوبی مراقبت می کند.بیشتر کارهای خانه را شخصا انجام می دهد.تمام فامیلها و برادرانش به تهران نقل مکان کرده اند. او زندگی روستایی را ترجیح می دهد.اما احساس می کنم.یک روزی او هم هفت چشمه را ترک خواهد کرد.چرا که محدودیتهای زندگی روستایی و نبود امکانات اورا آزار می دهد.

سال گذشته او با جوانان روستا ،مدیریت همایش ساخت بزرگترین لاک پشت برفی جهان را با رستوران نمادین در روستای هفت چشمه و دور افتاده  با جاده خاکی را بر عهده داشت.امسال هم دو همایش سراسری و بزرگ را در هفت چشمه مدیریت خواهد کرد.

آقای اصغر حسن زاده در باز سازی مدرسه هم کمک حال من هست.در بعضی کارها مستقیما وارد می شود.تا معلم مهمان روستایشان تنها نماند.در بیشتر کارهای مدرسه با او همفکری می کنیم.تا با دلگرمی هایش در این راه پر فراز و نشیب خسته یک راه نباشم.

 نگار همیشگی

من یک کوهنورد هستم.برای کوهنورد،دیدن کوه آرام بخش هست.کافی است عمیقا به راز زندگی در کنار بلندی ایمان داشت.آنگاه پیمودن مسیر با تمام سختیها برای رسیدن به اوج بلندی کاری شیرین تر خواهدبود.در این چند ماه زندگی در روستای هفت چشمه، نگاه هر روزه به سبلان و سلام هر روزه یک شیرینی خاص دارد.

 من یک زمانی کارگر بودم

درست از دوم راهنمایی کارگری می کردم.این کارم همچنان ادامه دارد.با این باور قسمت شد در بیشتر زمینه ها نا خودآگاه به خیلی علوم دسترسی پیدا کنم.این علم سرجای خود ،اما درک کسانی که به نوعی در روزهای سرد و گرم،همچنان مشغول کارند.خود نشان از عواطف انسانی است.استاد محمد شیخی و ولی و مجید چند مدتی بود.مهمان دیوارکشی مدرسه بودند.تلاش داشتم.روزهای خوبی در مدرسه داشته باشند.انصافا با درک شرایط مدرسه نیک می دانستند.چطور مایه بگذارند.گاها دستهای زمخت و رنجورشان را نگاه می کردم و در خلوت دل خود می گریستم.

 

جوانان مهربان روستای هفت چشمه

رضا پسر گل آقا میرزایی در روستای هفت چشمه در نگار زیبای مستند بازسازی مدرسه قنبر هفت چشمه هم نقش انسانی بازی می کند.او چندمین بار است.که بامدرسه یار می شود.هرچند که فرزندش آن زمان مدرسه خواهد آمد.که ما باز نشسته خواهیم بود.

 

وداع با مهربانان

یاد گرفتم حتی با موجودات بی زبان و بی جان هم همنوا شوم.آخرین بازمانده های سیمان مدرسه هم یواش یواش وداع می کنند.تا با عناصر طبیعت در خلق زیبایها هم نوا شوند.این سیمانها نخواهند مرد.همیشه در تجلی زیبایی مدرسه قنبر هفت چشمه در ذهن ها خواهند ماند.

 

روپوشی بر گذشته

از عمر این تانکرهای سوخت مدرسه سه دهه می گذرد.تا حالا رنگ کامل ندیده بودند.در این چند سال حتی بیرون مدرسه را ندیده بودند.قرار است بعداز رنگ آمیزی در شاداب سازی حیاط مدرسه نقش زیبایی بازی کنند.گویا تازه از زندان آزاد شده و به بیرون مدرسه راه یافته اند.

 

تجدید خاطره نماد سرب و خون در دبستان قنبر هفت چشمه

اتفاقهای نادری می افتد.گاهی کشف رابطه آنها هم در نوع خود شیرینتر می شود.این درب ورودی سالن  مدرسه شاهد به خون کشیده شدن دخترهای معصوم میانه در بهمن ماه 1365 در شهر میانه بوده است.تا نقش خودرا مدرسه قنبر هفت چشمه در نیمکتهای سوخته بازی کند. جنایات دوره هشت سال دفاع مقدس را می توان در یاد دختران زینبیه جستجو کرد.آنجا که رژیم بعثی عراق به سرکرده گی صدام جنایتکار،دختران مظلوم زینبیه و ثارالله را به خاک و خون کشید.

این درب مدرسه قنبر هفت چشمه شاهد چنین روزهایی بوده است.تا در سفری عجیب و قریب خودرا در هفت چشمه مهمان کند.در حین سنباده زنی،هنوز رنگهای اصلی قابل حس بود.تا با تقدس یاد شود.

 مهمانی دیگر

آقا علیرضا را در تابستان 94 در حین رکابزنی خیر خواهانه در قرچک دیده بودم.قسمت شد در آذرماه در هفت چشمه مهمان باشد.تا سری هم به مدرسه بزند و در کنار ققنوس پرنده خیالی و نمادین مدرسه قنبر هفت چشمه در کنارآقا اصغر مهربان یک خاطره از خاطرات مدرسه را بسازد

 

عروس ایران دریاچه ارومیه ،هدیه ای از آقای رسولزاده

افسانه های آه های آتشین،هدیه از آقای رسولزاده نویسنده نام آشنای شهر میانه و هدیه یک جلد آن به دبستان قنبر هفت چشمه

 

یک قرابت دیگر از دبستان قنبر هفت چشمه و استان اردبیل

این بلوکها از روستای گنجگاه شهر گیوی خلخال استان اردبیل به دبستان قنبر هفت چشمه رسیدند.تا همچنان دبستان قنبر مهربانترین نگاه را به پدیده های اطراف خود در قرابت داشته باشد.

 

محدودیتهایی که سرعت ما را گرفت

خیلی دوست داشتم.کار دبستان قنبر هفت چشمه زودتر تمام شود.اما اینجا یک روستای دور افتاده است.امکانات اجازه نمی داد.محدودیتهای منابع مالی هم آزارمان می داد.اما هر چه بود.به کارمان ادامه می دهیم.هر چند باز بعضی جهت گیریهای نامناسب نادوستان و جهالت آنها هم در کنار این مشکلات بیشتر مارا آزار می داد.

از اتمام حصار کشی مدرسه چیزی نمانده است.بامید خدا اگر هوا خوب بو.د.ادامه می دهیم.در غیر اینصورت منتظر فصل بهار خواهیم ماند.

 

 

بستن راه تکرار محدودیتها

داخل مدرسه قنبر هفت چشمه  را با کمک خیرین کامل کرده ایم.در حال تکمیل بیرون مدرسه هستیم.با آمدن تانکر سه لایه جدید.آب مدرسه با فشار همیشگی خواهد شد

 راه سخت زندگی

هر چند دیدن این صحنه ها مارا بعنوان دوستداران طبیعت می آزارد.اما نوع کار و زحمت این دوستان هم مارا می آزارد.استهلاک بدنی اینکار خیلی بالاست.حتی از جایی که چوب بریده می شود.تا به کارخانه برسد.برای چایی و عصرانه دعوت کردم.اما عجله داشتند.باید زود روستای هفت چشمه را ترک می کردند.

 جدال زمان

گذر زمان حتی این صحنه را از یاد نخواهد برد.با آنکه جاده خاکی روستا در این فصل خراب است.اما جاده خاکی مدرسه راهش باز است.تا حتی کامیون هم برای رسیدن به مدرسه مشکلی نداشته باشد.سال گذشته این جاده را درست کردیم.خیلی از دوستان قرار شد.از نظر مالی مارا کمک کنند.اما مرد عمل نشدند.در خاطرات شخصی ام بنام این دوستان را قید کرده ام.

 

ملموس ترین راه آموزش در مدرسه قنبر هفت چشمه

بیشتر دروس را سعی می کنم.با عمل آموزش بدهم.تا برای بچه ها ملموس تر شود.سال گذشته با ورودم.دانش آموزان خیلی ضعیف بودند.حتی آموزشهای اولیه را هم ندیده بودند.کلاس چهارم و پنجم معنای جمع و تفریق را نمی دانستند.حتی حروف الفبا را هم نمی توانستند.تشخیص بدهند.در کلاسداری کلاسهای چندپایه وجود معلمیار از دانش آموزان ضروری است.اما متاسفانه این شرایط را هم بچه های کلاسهای بالاترنداشتند.کار سختی است.اما هر چه زمان می گذرد.بچه ها عقب ماندگی ها را جبران می کنند.گاهی در پیشرفت تحصیلی بچه ها تعجب می کنم.و به وجود امکانات برای آموزش بهتر ایمان می آورم.

 

آماده شدن زمین بازی دبستان قنبر هفت چشمه

به لطف خدا در حال آماده سازی زمین بازی دبستان هستیم.بیشتر وسایل بازی را خانم آرزو قربانیان و دوستان مهربانشان زحمت کشیده اند.اما بدلیل تعهد در حفظ و نگهداری آنها،قرار شد.بعداز دیوار کشی مدرسه ،همه را نصب کنیم.اما فعلا برای بازیهای دیگر حیاط آماده شده است.

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۵/۰۵/۲۸ - ۰۰:۴۸
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)