فراموش کردم
رتبه کلی: 11


درباره من
رکوردها و فیلم را در کلیپها قابل مشاهده هست
حسین قره داغی از جمله افرادی است.که در این چند سال در نام آوری شهر میانه از جان مایه گذاشته است.او توانسته است در کنار درس و مدرسه در 14 ماه با 14 رکورد به نیت 14 معصوم در یاد و نام شهدا یک رکورد جدید را در شهر میانه بعنوان اولین ایرانی در چند رشته شنا،دوچرخه سواری و دو استقامت و کوهنوردی... از خود بجای بگذارد.او همچنان در تعطیلات تابستانها در سودای نام آوری شهر خود با دوچرخه تلاش می کند با شعار تلاش و باور یک ایرانی برای صلح جهانی تعدادپایتختها را در نخ کشی نمادین بیشتر کند.او تا حالا 4 پایتخت را نخ کشی کرده است.تا در آینده بر تعداد این کشورها بیفزاید.
او قبل از اینکه یک ورزشکار نامی شود.یک نویسنده و شاعر و عکاس و مستند ساز بوده است.در این زمینه تلاشهای زیادی را انجام داده است.که بیشتر آنها در محدوده آموزش و پرورش بوده است.تا به یک نظریه پرداز معروف شود.هر چند نامهربانی مجموعه سرعت اورا در این موفقیت کم کرده است.اما همچنان به ایده های نو می اندیشد.
این گروه تلاش دارد.اورا آنچانکه هست.معرفی نماید.تا وجود این نخبه با اراده و با همت ...، بیشتر برای همشهریان شناخته شود.او تا این روز در 30 خبر تلویزیونی و نشریه و بولتن و سایت باعث افتخار میانه شده است.
از جمله زیباترین خبرها در مطلب سوم برای دانلود موجود می باشد.تا با نگاه بر این خبرها اورا بیشتر درک خواهید کرد.و بر تلاش و باور و اراده یک ایرانی و میانه ای مهر تایید بزنید.
************************
(این مطالب از سایت شخصی آقای حسین قره داغی کپی شده استwww.ghara-baloch.blogfa.com)
این عکس بر گرفته از خبر تلویزیونهای ترکیه توسط خبرنگار آنادلی آژانسی هست.که در 16 روزنامه ترکیه هم چاپ شده بود.اولین سفرخارج ازایران و سومین کشوری بود.که پایتخت آن را نخ پیچی می کردم.بیشتر سفرهایم بعداز تعطیلات مدرسه در فصل تابستان صورت می گیرد

برای دیدن عکس های کامل و مصور 14 رکورد به آرشیو آبانماه 90 و رکابزنی خارج از ایران به آرشیو مهرماه 91 در پایین همین قسمت مراجعه فرمایید.
نویسنده: حسین قره داغی
این وبلاک تلاش می کند تا در قبال زحمات ومهربانی های مردم خوب سیستان وبلوچستان بدینوسیله در سایه تلاش وهمت تشکر وقدر دانی نماید.به عشق انسانهای صاف وصادق در یادها یادی دیگر زنده کند.
اجتماعی :شامل
داستانها
شعرها
خاطرات
مقالاتم در محدوده آموزش و پرورش
فعالیتهای ورزشی ام
سوابق
نام: حسین
نام خانوادگی: قره داغی
تحصیلات: لیسانس
متولد::1351/3/1
تولد :آچاچی

درباره من:در روستای زیبای آچاچی بدنیا آمدم.با بازی تقدیر بیشتر عمرم را در شهرهای چابهار و کنارک سپری کرده ام.در سال 86 در شهر زیبای میانه سکنی گزیده ام.در سال 76 ازدواج کرده ام .دو فرزند دارم.یکی دختر و دیگری پسر،مردم سیستان و بلوچستان را خیلی دوست دارم.هنوز هم در رویاهایم به چوپانی فکر می کنم.
خصوصیات اخلاقی:خونگرم و مهربان دارای احساسات قوی،عاشق گذشته،خوش برخورد و شوخ طبع،فعال و پر جنب و جوش ،خلاق و مبتکر
شغل: فرهنگی
محل کار فعلی اداره آموزش وپرورش
زمان بیشتر فعالیت:شعر و داستان نویسی ومقاله وتهیه فیلم مستند

ایده ها:نظریه پرداز مدیریت نو در سطوح مختلف در آموزش وپرورش واولین نظریه پرداز مجتمع های آموزشی مدارس روستاو لزوم نگرش نو به کلاسهای چند پایه و روش دیجیتالی کتب درسی به روش ابتکاری و....

ورزشهای موردعلاقه:کشتی،شنا،دوچرخه سواری و دو استقامتی،کوهنوردی
شماره تماش:09144171022
09148940828
مسافت رکابزده در ایران :
12000 کیلومتر
مسافت رکابزده در خارج از ایران:
5000 کیلومتر
اولین ایرانی دوچرخه سوار دور نوار مرزی ایران در تابستان 90
صعود به تفتان در همین حرک
------------------------------------------------
با خون دل اولین ایرانی رکورد دار در چهارده ماه با چهارده حرکت با یاد ونام شهدا به نیت چهارده معصوم
نخ کشی چهارپایتخت جهان با دوچرخه تابستان 91

زندگی نامه من
در اول خرداد 1351در روستای زیبای آچاچی ده کیلومتری میانه بدنیا آمدم.که دو رود خانه روستای مارا احاطه کرده بود.که قزل اوزن یکی از آنهاست.اسم روستا هم ترکی است .بدلیل قرار گرفتن در وسط این دو رود خانه هاچاچای نام گرفته است.کوههای استوارش چون قافلانکوه نگینی است که تاثیرش را بر مردمان صبورش هدیه داده است.
پدرم در تاشکند بدنیا آمده بود واصل ونصب روسی داشت.در سال 1914 میلادی بعد از انقلاب کمونیستی بنابه دلایلی به ایران مهاجرت کردند.ودر شهر مقدس مشهد به دین اسلام مشرف گشتند.زبان ترکی وفارسی رابعد از اقامت در ایران یاد گرفتند.آشنایی پدرپدرم وپدر مادرم باعث شد.آنهادر این روستا پس از طی مسافت طولانی در آن زمان سکنی بگزینند.وبعد از مدتی با مادرم ازدواج کردند.
مادرم از خانواده مذهبی بود.که اصل وریشه خانوادگی بزرگی داشتند.مادرم از دوران کودکی میل وعلاقه زیادی به فراگیری تعالیم اسلامی داشتند.که قرآن رابعد ازمدتی حفظ کرده بودند.واکثر کتب و داستانهای آن زمان را ازحفظ نقل می کردند.بچه بودیم هرشب برای ما نقل می کردند.هنوز بعضی از آنها را به یاد دارم.

پدرم سنگ تراش بود.تونل میانه به زنجان از یادگارهای اوست.با عمویم در این کار تبحر زیادی داشتند.وبیشتر در همه جای ایران کار کرده بودند.که در دوران سربازی در پادگان پسوه در نقده با مشکلات سربازی گاهی ساختمانهایی که با سنگ به شکل ماهرانه ای ساخته شده بودند.بوی دست پدرم را حس می کردم.
پدرم در زمان طفولیت در غربت کار می کرد.آن زمان امکانات سفر نبود.با هزار مکافات در شش ماهگی سفری سخت وطولانی به ایلام داشتیم.گاهی مادرم برایم تعریف می کرد.در چنین خانواده ای با مشکلات آن زمان بزرگ شدم.5 برادر ودو خواهربودیم.من کوچک وخواهرم کوچکترین فرزند خانواده بود.پدرم برنامه سخت گیرانه ای داشت.برای تربیت ماقید وبندهای خاص خود را داشت.از بچه گی می باید کت وشلوار می پوشیدیم ودر حفظ ونگهداری آنها تلاش می کردیم.رسوم آن زمان را می باید بجا می آوردیم.وای اگر ازما خطایی سرمیزد.مثلا در مهمانی باید در یک جا می نشستیم.وتکان نمی خوردیم.اگر میوه یا شیرینی بود.بدون اجازه اوومادرم حق برداشتن نداشتیم.خواهرم ازمن 2سال کوچکتربود.عزیز پدرم بود.اورا خیلی دوست می داشت.زندگی ما به آرامی وبا نهایت احترام وحرمت در بین فامیلها در جریان بود.تا اینکه تن خسته ورنجور پدرم برای همیشه به وصل خدا رسید.آن زمان کلاس سوم ابتدایی بودم.از مرگ پدرم زیاد ناراحت نبودیم.تازه در عالم کودکانه شادوخندان بودیم.چراکه از قید وبندها آزاد شده بودیم.در حالیکه گذشت زمان به نبود بهترین پدر دنیا باورمان داد.در خیلی جاها با فتوت ومردانگی او با اعتراف دوستان وآشنایان ایمان آوردیم.فهمیدیم که چه عزیزی را از دست داده ایم.
مادرم بعد از سه سال از پدرم فوت کرد.رفتن مادرم ضربه سختی به خانواده بود.که هنوز هم نبود اورا بیشتر حس می کنیم.یادم می آید از داغ نبود مادرم حوصله هیچ کاری را نداشتیم.بیرون خانه جلو در حیاط خانه مان ماسه ای تلنبار بود.از غصه وناراحتی گاهی روی آن خوابم می برد.چشم باز می کردم.می دیدم در آغوش مهریه خاله همسایه مان آرام گرفته ام.مادرم سنگ صبور بود.به همه خوبی می کرد.می دیدم مهریه خاله گریه می کرد.می گفت خدا بیامرز مادرتان حق بزرگی برگردن من دارد.من نمی توانم جای مادرتان را پرکنم.ولی برای شما از هیچ خدمتی دریغ نخواهم کرد.دوستها وفامیلهای مادرم به ما خیلی محبت می کردند.از طرف پدری دوعمه مهربان ویک عمو داشتیم.که عمه هایم خیلی مهربان وخیلی دوست داشتنی بودند وبه ما خیلی محبت کرده بودند.اما عمویم اصلا مهر ومحبتی به ما نداشت. البته بعدا فهمیدیم که باپدرم اختلاف داشت.شاید آن اختلاف باعث فاصله ها شده بود.
برادر بزرگم به خانواده ما خیلی کمک می کرد.درخانواده ما همه تا الان به همدیگر مهربان هستیم.واین مهربانی وگذشت را به فرزندانمان می آموزیم.بعد از فوت پدرم ومادرم برادر بزرگم از گنبد کاوس با خانواده به روستای آچاچی نقل مکان کرد.اووهمسرش برای ما زحمت زیادی کشیدند.تا اینکه برادر دیگرم با بیش شرط من و خواهرم به خواستگاری رفت.وازدواج کرد.قرار شد ما هم به همراه آنها به چابهار برویم.این برادرم خیلی زرنگ ورشته اش ریاضی فیزیک بود. قبل ازاینکه وارد نظام شود.روزی نبودبرای کمک خانواده کار نکند.آن زمان بار علوفه در گونی های بزرگی جابجا می شد.هیچ کس در روستا ی ما قدرت حمل آن را نداشت.بخاطر همین این کارها مخصوص پهلوان ما بود.چون خودش شرایط رسیدن به درجات عالی تحصیلی را نداشت.آرزو می کرد ما را به آن مقام برساند.با آنها به چابهار رفتیم.در بهترین خانه آن زمان سکنی گزیدیم.برای هر کدام ما یک اتاق خواب با امکانات عالی دادند.او مهندسی مکانیک ماشینهای دیزل را گرفته بود.و فرمانده گارد ساحلی بود از بندر چابهار تا جاسک واز آنطرف به خلیج گواتر ادامه داشت.و نبود که در این راه برای حفاظت از مرز های ایران ازجانش مایه نگذارد.واقعا چنین انسانی جسور و زحمت کش در آن زمان برای دفاع از حد وحریم میهن اسلامی مایه مباهات نظام بود.
یادم می آید برای خرید به بازار می رفتیم.زندادش مهربان ودوست داشتنی مان که جای مادرمان برای ما زحمت می کشیدند.همیشه می گفت اول باید برای این عزیزان خرید کنیم اگر پولی ماند برای خودمان خرید می کنیم.
ما مثل جوجه ماشینی بودیم.هیچ دلخوشی ومحبت دیگران جای خالی مادر را پر نمی کند. ماهم زیاد پا بند دنیا نبودیم. روزگار زخم عمیقی در تنمان به یادگار گذاشته بود.که هیچ مرحمی نداشت و نخواهد داشت. وتا ابد این درد با ما خواهد بود.شاید روزگار با لطف خداوندی راه دیگری در حق حیات جلو روی ما گذاشته بود.
آن زمان چابهار شهر خیلی کوچکی بود.حتی یک خیابان درست وحسابی نداشت.مادر منازل سازمانی هیئت سه نفره اسکان داشتیم.ودر یک مدرسه تقریبا خوب درس می خواندیم.در دوره دبیرستان یک دبیر ادبیات و یک دبیر شیمی داشتیم.دبیرادبیات احساس مرادر انشا نوشتن ودبیر فیزیک هم توانی مرا در شیمی خیلی خوب حس کرده بودند.در کشاکش تجربی وادبیات مانده بودم.برادرم دوست داشت.تجربی بخوانم.حتی عهد بسته بودهر طور شده کمکم خواهد کرد که دکتر شوم.در حالیکه نمی دانست تقدیر می بایست با من همراه می شد.یکدفعه گرایش عجیبی به ادبیات پیدا کردم.دور از چشم او بعد از سه ماه تغییر رشته دادم.برادرم خیلی ناراحت شد.گویی ضربه سختی بر او بود.چرا که آرزوهای بزرگی داشت.که این آرزو را بالاخره در فرزندان خود دست یافتنی کرد.آنقدر به ادبیات علاقه داشتم.بلافاصله در حین تدریس دبیرمان من تا آخر درس را از حفظ یاد می گرفتم.
بالاخره دیپلم را در سال 69 گرفتم.در تمام تابستانهای گرم چابهار کار میکردم.کارگری راننده غلتک کمک راننده بلدوزر کمک نقشه بردارو....برادرم مخالف کار کردن من بود.اما من دوست داشتم بدین طریق محبت های اورا جبران کنم.تازه برای آینده هم بخته تر می شدم.در سال 70 عازم خدمت سربازی شدم.دوران سربازی هفت ماه ونیم باآموزش شروع شد.همه اش قدم آهسته بشین بر پا، بدو دور میل برچم،سینه خیز و.... دوران سختی بود.مقدماتی در هوای سرد چهلدختر شاهرود وتخصصی و کد صدویازده در شهر شاهرود سمنان تمام کردیم. درحین آموزشی برای امتحان کنکور خیلی مطالعه داشتم.در مرحله اول رتبه خوبی را کسب کردم.برای مرحله دوم مرخصی ندادند.تازه با اعتراضی که کردم .به جای امتحان بازداشتگاه بودم. برای اذیت سفارشی با آب سرد مهمان نوازی کردند.در تقسیم تیپ چهل سراب راانتخاب کردیم. اما در امریه محل خدمت را تیپ 25 تکاوری زده بودند. هر چه اعتراض کردیم کسی گوش نکرد.به پسوه رسیدیم.شدیم تکاور که اصلا دوره اش را ندیده بودم.از صبح تا شب درگیر کارهای روزمره بودیم.با اعتراض جند نفر وپیگیری بعد ازشش ماه تازه متوجه شده بودند که چی شده است مارا مجددابه تیپ چهل سراب دادند.تا به میانه نزدیک تر شویم.فرم پر کردیم تا به ما حقوق سربازی رابدهند.اما بعد از آموزشی یک ریال هم ندادند. تا آخر خدمت هم یک ریال ندادند.در این بین بیشتر انرزی من صرف حمایت از بعضی سربازان ضعیف بود. که حاصل آن تنبیه وبازداشت، محرومیتهابود.کدمربیگری که شبیه معلمی بود.مرا بر آن داشت تا به معلمی علاقه پیدا کنم.در انتخاب رشته هم دقت نکردم.بالاخره از تربیت معلم شهید مطهری زاهدان در حین خدمت قبول شدم.درست برای انجام کارهای ثبت نام یک هفته داخل اتوبوس بودم.سراب ،میانه، زاهدان وچابهارو...آنقدر خسته شده بودم که دیگر وسط اتوبوس دراز کشیده وخوابم می برد.
در حین خدمت کمتر به مرخصی می آمدم.چون دوست نداشتم به خانواده زحمت بدهم.قانع بودم.یادم می آیدبا یک همخدمتی بروجردی ام در چهلدختر که او هم از خانواده فقیری بود.خیلی گرسنه می شدیم.همه از بوفه وسایل می خریدند.مادر حسرت می ماندیم. یک روز قرار گذاشتیم به آشپزخانه بزنیم.شکممان را سیر کنیم.هر چه گشتیم چیزی پیدا نکردیم حتی یک سیب زمینی ویا پیازبه محل ریختن زبله ها رفتیم.هر چه بود گرگها وسگها خورده بودند.چیزی نمانده بود.فقط ته دیگ سنگ شده خیلی یافتیم.اما خیلی سفت وسیاه بودند.به آب می زدیم تا نرم شوند.آنگاه شکمی از عزادرآوردیم.مابقی را دور از چشم بقیه هم خدمتی ها در یک جایی دور کنار رودخانه قایم کردیم.هر روز بعد از ظهرها سری به آنها می زدیم.وقتی می خوردیم.تمام بدنمان به لرزه می افتاد.گویی با کمپرسور جاده کنی کار می کردیم.یا بعضی مواقع ظرفهای دوستانمان را می شستیم.آنها هم در قبال اینکار ما را مهمان می کردند.البته وضع برادرهایم خوب بود.اجازه نمی دادم بدانند که من به پول احتیاج دارم. این طور گذران عمر دل وجرعت می خواهد. تازه خدا لطف داشت.
سال 71 برادرم از چابهار به کرج نقل مکان کرده بودند.از مهرماه 72 در تربیت معلم شهید مطهری زاهدان شروع به تحصیل نمودم.اولین نشریه را با کمک مربی پرورشی آقای فدایی تهیه وتنظیم کردم.که بیشتر مطالب آن مربوط به مفاخر آذربایجان بود.در آن زمان بخصوص مراکز تربیت معلم تبریز ومیانه وشهرهای دیگر ازما توسط نامه تقدیر وتشکر کردند.در این بین محبت های آقای زیبنده سرپرست مرکز وآقای فریدونفر از یادم نمی رود.بخصوص آقای زیبنده که خیلی از من حمایت می کرد.و بیشتر شخصیت وتلاش من برگرفته ازمحبت های او بود.در این دوسال تنهای تنها بودم بودم.به دیدن فامیلها نمی رفتم.البته برادرانم به دیدن من می آمدند.در تعطیلات میان ترم و بعداز امتحانات همه به مرخصی می رفتند.اما من تنها در تربیت معلم می ماندم.رئیس مرکزآقای کربلایی که یزدی بودند. خیلی لطف داشتند.جیره خشک مرا دستور می دادند.تحویل شود.کمک سرپست بودم.امکانات خیلی خوبی به من داده بودند.در تنهایی های آنروزها دعای کمیل را حفظ کردم.تا برای همیشه در تنهایی هایم مرحم دل تنهاثیم باشد.از آن روزها جرقه حفظ کل قرآن به ذهنم خطور کرد.در حفظ مفاهیم وسوره های قرآن مقام اول را کسب کردمو در رشته قصه نویسی مقام دوم را.تا باجسارت خاصی که پیدا کرده بودم 15 جز قرآن را حفظ کردم.تابر تنهایی ام فائق شوم.درتابستان 73 بجای حرکت به زادگاهم برای کار به بندرعباس رفتم.ودر یک شرکتی مشغول بکار شدم.از قضا بهره کارآیی شرکت ده برابر شد.کار آن ساخت صندلی دسته دار برای مدارس هرمزگان بود.موقع تسویه حساب حقوقم چند برابرحساب شده بود.که هیچوقت این لطف خدا وبنگانش را فراموش نمی کنم.
وقتی به تربیت معلم بعداز کار تابستان برگشتم.سیاه وسوخته شده بودم.آقای زیبنده ترسید.مرا چند روزی از کمک سرپرستی خلع کرد. به گمانم تصور کرده بود من معتاد شده ام.اما بعدا مرا دوباره به سرپرستی برد.وآخرسری هم اعتراف کرد.جریان را برایش تعریف کردم.از آن موقع محبت خودرا به من دو چندان کرد.دوست داشت مرا برای ازدواج ترغیب کند.اما من قصد ازدواج نداشتم.به دروغ مصلحتی متوسل شدم.گفتم نامزد دارم.
دوره تربیت معلم در کنار دلواپسی عدم استخدام تمام شد.شایعه شد بود. شاید کسی را استخدام نکنند.در حین تقسیم با آن که امتیاز خوبی داشتم وخیلی از دوستان تلاش داشتند مرا در زاهدان نگه دارند.ناخود آگاه دنبال سرنوشت وتقدیر درسایه لطف خداوندی بودم.منطقه کنارک را با ایده های درونی خود انتخاب کردم.تا دنبال سرنوشتی بروم که بابت آن همیشه از خدا شاکر باشم.چرا که دوست داشتم سرگذشت برادر دلیرم را بنویسم.در داستان نویسی هم تا حدودی پیشرفت کرده بودم.
نا آگاه آلوده به محبت و مهربانی مردم خوب بلوچستان بخصوص کنارک وجابهار و روستاهای آن شدم.واقعا با معلمی در کنار مردمی قرار گرفتم که همیشه بابت این تقدیرم خدا را هزاران مرتبه شکر می گویم.به تمام آرزوهایم رسیدم.از خداوند هواپیما نخواستم.همین قدر به ارزشها وباورهای انسانی رسیدم برایم کافی بود.اما در مجموعه ای قرار گرفتم.که درد و رنج های فراوانی داشت.هر چه بیشتر وارد می شدم.تشویش ونگرانی بیشتر وجودم را فرا می گرفت.در جاهایی خدمت کردم که کمتر کسی می پذیرفت.اما صبوری وبردباری را گذشت زمان به من یاد داده بود.بخصوص در کنار انسانهای شریف وبا محبت که شوق دوستی و انسانیت و محبت به دیگران را به بهانه رسیدن به او هزینه کنم.
با مدیریت ها مشکل داشتم. واز همان ابتدا تغییر وتحول در آموزش وپرورش را لازم وضروری می دانستم .در این بین تلاشهای زیادی را انجام دادمو خیلی بی مهری ها دیدم.البته با چند برادر بزرگوار آشنا شدم. که خیلی کمکم کردند.یکی آقای رئوفی بود.که در دوره رهنمایی در چابهار دبیرعلوم مابود.وبعدها رئیس اداره شد.وآخر هم در کنار ما باز نشست شد.ودیگری آقای رئیسی مردی شریف وکاردان و مهربان از روستای هیچان روستای معروف وخوشنام که انسانهای بزرگی را به کشور و استان وشهرستان هدیه داده بود.آقای رئیسی تا این روز رئیس اداره آموزش و پرورش نیکشهر هستند.قبلا که در منطقه کنارک رئیس بودند.خیلی به من محبت و نیکی کرده بودند.
در این بین خیلی از عزیزان دوست داشتند مرا داماد کنند.آقای هراتی باتفاق همسرمهربانشان تا مرحله آخر رفته بودند.نظر مرا جویا شدند.ناخودآگاه گفتم نامزد دارم.گویی آب سردی بود.که بر سر و روی بنده خدا ریختند.خیلی ناراحت شد.گفت کاش جلوتر به ما می گفتی.
در این چندسال همه مرا بعنوان محقق می شناختند.اگر در قصرقند می دیدند.که در روستای کرداغقره داغ هستم.تعجب نمی کردند.ریشه وسرگذشت این روستا عجیب است.نامی ترکی که بافامیل من شباهت وسرگذشت غریبی داشت.یادر ترکوهی ویا ترکان دل قبرستان ترکها در سرگان بالاو.... اکثرا فیلمهای مستنند ساخته ام ولی فرصت تدوین را پیدا نکرده ام.طوری بود.که من بیشتر از بومی ها شاید منطقه را می شناختم.

درآموزش وپرورش هم ازهیچ تلاش وکوششی دریغ نکردم.که حاصل آن چند نوشته است.با آنکه بعضی از آنها را ثبت شده دارم .گاها مورد دستبرد واقع شده است .که معروفترین آن درمورد مدارس روستایی است.وبا نام مجتمع های آموزشی در جریا ن است.
تابستان 86 باهزارمکافات دربروکراسی اداری به آذربایجان منتقل شدیم.هم ولایتی هایم لطف داشتند.ابلاغ همسرم را به منطقه مهربان دادند.من هم تیکمه داش.اثاث منزل میانه در خانه پدری همسرم در انتظار مابود.می بایست خلبانی یاد می گرفتم ویک هواپیمای اقساطی می خریدم تا این مشکل را حل کنم.با دوندگی وسرو صدای زیاد وانصراف از انتقالی به این استان وحق کشی ابلاغ همسرم را هم به تیکمه داش دادند.
تیکمه داش با ... 90 کیلومتر فاصله داشت.سهمیه بندی بنزین از مهر همین سال شروع شد.ومشکلات ما را دوچندان کرد.من در روستای زییای حافظ در 45 کیلومتری میانه وهمسرم در روستای الخلج 85 کیلومتری میانه جهت تدریس ابلاغ گرفتیم.روزهای پر مشغله وپر عذابی داشتم.روزانه نزدیک به 300 کیلومتر می بایست رانندگی می کردم.تدریس هم سر جای خود.ساعت 5 صبح بیدار می شدم گاز ماشین را پر می کردم.85 کیلومتر به روستای الخلج و سپس 40 کیلومتر بر می گشتم تا به روستای حافظ می رسیدم.آنگاه بعد از تدریس دوباره به الخلج وبستان آباد جهت تجدید سوخت گازمی رفتم.بعد از این مجددا به روستای حافظ جهت تدریس 2 ساعت باقی مانده بر می گشتم وساعت 4 بعد از ظهر به طرف میانه حرکت می کردیم.روز های سخت وعذاب آوری بود.محیط عوض شده بود.آب وهوا وارتفاع هم حرف خودش را می زد.چندین سال بود.پایین تر از صفر درجه را تجربه نکرده بودم.تیکمه داش هم از ... خیلی سردتر بود.تنها فرزندمان هم شرایط خاص خودشرا داشت.که بعضی وقت ها دلم به حالش می سوخت.
سال دوم با انتقال همسرم به میانه از بار مشکلاتم کم شد.اما بعضی مشکلات سرجای خود بود.در اثر سردی هوا وفشار هواوکمی استراحت قسمت چپ بدنم فلج شد.ولی این عذاب باعث خلل در حضورم در مدرسه نشد. همچنان بدون بهانه ای با آنکه استراحت پزشکی داشتم درمحل کارم حاضر می شدم.
بالاخره با صبوری دوسال گذشت.افسردگی ومریضی بر جانم ریشه دوانده بود.در انتقالی دیگر به منطقه کندوان رسیدم. هنوز با میانه فاصله داشتم.در روز اول حضورم در این منطقه تحویلم نگرفتند. محبت آقای متین فر یکی از همکاران جدید در این منطقه هیچوقت تا آخرین لحظه حیات از یادم نخواهد رفت.رفته رفته با گذشت زمان بچه های منطقه خیلی به من محبت می کردند.محبت های آقای ...معاون اداره مرا به خود آورد تا بر توانایی ها ی خود ایمان بیاورم.انصافا بابت این مهربانی ها من هم جبران کردم.
الان مریضی بد جوری مرا آزار می دهد. احساس می کنم چیزی را در بلوچستان جا گذاشته ام.به امید نویسندگی به وطن برگشتم.می ترسم این آرزو رابه گورببرم.چرا که یواش یواش در حال تنظیم نوشته هایم هستم.حال که حاصل زندگی را درو می کنم.نجوایی مرا می خواند.و....
دعایم کنید.تا لااقل بتوانم از نیروی قدرت درونی انسانها که می تواند راه رسیدن به اورا هموار سازد.استفاده کنم واز انسانهایی صحبت کنم که می توانند خصلت های زیبای خدواندی را تفسیر درستی بدهند . اگر عمری ماند در آینده بیشتر خواهم نوشت .واگر زنده ماندم با من بیشتر دوست خواهیدشد.این نوشته هم خلاصه مختصری از سر گذشتم بود تا بدینوسیله ارادت خود را به زادگاهم آچاچی و شهر میانه و فرهنگیان عزیز و مردم خوب سیستان و بلوچستان بخصوص مردم خوب و مهربان کنارک وروستا های آن بجا آورده باشم.

قصه های زندگی در روستای هفت چشمه کندوان میانه قسمت سی و سوم

درج شده در تاریخ ۹۵/۰۵/۲۹ ساعت 22:26 بازدید کل: 524 بازدید امروز: 520
 

قصه های زندگی در روستای هفت چشمه کندوان میانه قسمت سی و سوم

قظع همکاری با دهیاری روستای طوین هفت چشمه و روستاهای همجوار طوین

برای باز گشایی راه مدرسه با همکاری شورای روستای هفت چشمه و دهیار روستاهای همجوار از دوسال پیش اقدام کردیم.بدلیل قرار گرفتن در محدود طرح هادی روستا و استارت بازسازی مدرسه و رسیدن وسایل نقلیه به مدرسه این کار می بایست از طرف این بزرگواران پیگیری می شد.اما با حس حسن اعتماد قرار شد از طرف اینجانب بدلیل تسریع کار صورت پذیرد.تادر اولین فرصت نسبت به تامین مالی آن اقدام شود.اما با گذشت چندین ماه متاسفانه اقدامی در خور شایسته صورت نپذیرفته است.

بعداز این همه دوندگی و قرار امروز و فردا،دیروز دیگر از پیگیری این مورد صرف نظر کردیم.تا عملا با توجه به امکانات و شرایط موجودمان جلو برویم.

لازم بذکر است هزینه کل اینکار با خاک برداری و تسطیح و شن ریزی نزدیک به چهار میلیون و پانصدهزارتومان شد.که مبلغ 500 هزارتومان خانم آرزو قربانی از تهران هدیه دادند.و 500 هزارتومان هم در اشتراک مسیر راه با خانه مسکونی کنار مدرسه  هم آقای نوروز پور دادند.نزدیک 600 هزارتومان هم دوستان در فراخوانی در سایت کمک کردند.فعلا مابقی را شخصا پرداخت کرده ایم.

این اطلاعیه بنابه خبر موجود در منطقه مبنی بر کمک دهیاری و بخشداری منطقه کندوان اظلاع رسانی می شود.تا این لحظه یک ریالی بابت بازسازی مدرسه و باز کردن مسیر راه مدرسه با توجه به طرح هادی روستا از این منابع دریافت نشده است.

 

 

شیرینی اولین روستای محل خدمت استان سیستان و بلوچستان

اولین جایی که بعنوان معلم حضور یافتم. روستای بانسنت  در نزدیکی شهر کنارک چابهار در استان سیستان و بلوچستان واقع شده است.از آن زمان چند دهه می گذرد.خاطرات حضورم در این روستا در آرشیو قابل دسترسی است.

 

خیزهای نقصان زندگی روز مره

تجسم ایده آل از ارزشها و کرامتهای انسانی است و رسیدن  به آن یک رویاست.تنها با تلاش و عمل برای دست یابی حداقلی به آن آرامش خاطر ضمیر درونی انسانی را همراه دارد.هر چند وارد شدن در این محدوده نیاز به حوصله و صبر و بردباری دارد.اما آسان نیست.میدان یک طرفه ایست.که باید حتی تا آخرین نفس برای اجرای آن ،مانند سرباز زخمی در فکر نبرد بود.ارزش و قداست آن در جامعه ای که باورهای درست و منطقی ندارند.مانندآب در هاونگ کوبیدن است.تنها گذر زمان هست.که در فرهنگ سازی و زایش یک ایده و تفکر نو اهرم زیبایی از جنگ و جدال خواستن و شدن را برای تولد ایده های دیگر بارمغان می آورد.آن زمان که دیگر صاحب ایده در مشتی خاک تن پوسیده خودرا در تجریه عالم ماده وا می نهد.تا تکرار این عمل ،زیبایی های زندگی انسانها فقط در نقل و قول دهنهای گشاد و کوتاه بین مثل نقل و نبات دهن به دهن می چرخد.اما همچنان این بازی های زیبا  و از معدود انسانها تا ابد و پایان خلقت ادامه دارد و خواهد داشت.

خیلی از دوستان در چند مرحله از سماجت و کار بازسازی دبستان قنبر هفت چشمه گلایه داشتند.در تصور آنها باید بی خیال بود و تا همین جا هم کافی بود.در حالیکه هنوز از عمق زوایای اینکار برای ترسیم زندگی بهتر غافل هستند.اگر چنین تفکری برای زایش ایده در یک اجتماع بر حسب وظیفه ذاتی افراد دخیل یک اجتماع شکل بگیرد.همه در زندگی بهتر سهیم خواهند شد.تا دیگر نیازی به کشیدن اسطوره های تاریخی و مردان گذشته در عقده های افت و خیزهای نقصان زندگی روز مره برای بلوفهای دور همی نخواهد بود.افتخار این چنینی در سکون حرکت عمر انسانی تمسخر ارزشها و استفاده ازشرایط برای رسیدن به باورهای معنوی یک مغلطه ای بیشتر نخواهد بود.

وظیفه داریم در هر جایگاهی که هستیم برای آبادانی و ترسیم زندگی بهتر برای آیندگان تلاش کنیم.تا مبادا کوتاهی های ماها یک روز بر حسرت دل آیندگان سنگینی کند.همچنانکه ما از گذشتگان خود در واکای تاریخش بر کوتاهی ها غبطه می خوریم.و برشرایط آن روز و تصمیم گیریهابا دید تمسخر می نگریم.هر گونه رخوت و سستی و بی تحرکی این نگاه را از ما بر آیندگان بارمغان خواهد آورد.

 

تشکر از موسسه خیریه نیکان ماموت در همراهی دبستان قنبر هفت چشمه

نگاه زیبا با معنای دید انسانی ،بهانه ایست برای بهتر زیستن در فرصت عمر انسانی که فقط خداوند یکبار به انسان چنین فرصتی را می دهد.گاهی هم یک برخورد و یک آشنایی ،خاطره های  ماندگاری را به ترسیم می کشد.که مرور آن آرام بخش دلهای بزرگ می شود.تا انسانهای آشفته در طلب خیری به این نگاه زیبا خودرا در این حصار در آخرین تقلاهای انسانی غوطه ور می کنند.تا در شهادت پاکی و صداقت این محدوده ،در تکرار کوتاهی قرب خداوندی برای یافتن آرامش دل از قافله صید رحمتهای خداوندی عقب نمانند.

موسسه خیریه نیکان ماموت از اوایل آبانماه سال 93 با جسارت همراهی دبستان قنبر هفت چشمه وارد شرایط زیبایی شد.تا همیشه ارزش کارشان در یادها باقی بماند.آنانی که عشق زیبای انسانی را در منطقه کندوان میانه با یارای همراهی اداره آموزش و پرورش کندوان میانه زمزمه زیبای مهربانی ها کردند.

این موسسه به مدیریت خانم فردوس در تهران برای دبستان قنبر هفت چشمه و مدارس کندوان خیلی زحمت کشیدند.تا در فرصت نفس انسانی خود از این کارشان تقدیر و تشکر و قدردانی کنیم.در وهله اول همیار دبستان قنبر هفت چشمه شدند.تا در امتداد این کار زیبا با فراست و همراهی شخص رئیس اداره در دستگیری مدارس  دیگر بخش کندوان میانه  دستشان را بالاتر گرفتند.

زحماتی که در دبستان قنبر هفت چشمه کشیدند.برای یاد آوری و تشکر مجدد اعلام می گردد.

- ایزوگام پشت بام به ارزش تقریبی دو میلیون تومان

- اهداء یکدستگاه یخچال و اجاق گاز و 3 دستگاه کامپیوتر

- اهداء مبلغ دومیلیون تومان برای باز سازی مدرسه

زحماتی که برای مدارس کندوان کشیدند.آمار دقیقی ندارم.اما چند مورد را دیدم.

- اهداء یکدستگاه کانیکس یک اتاقه به روستای گله گاه 

- اهداء چند دستگاه کامپیوتر با میز

- بازسازی و تعمیر مدارس و...

از این تاریخ همکاری ما با موسسه به دلیل درگیری شان برای کمک به خانواده های بیماریهای نا علاج و... قطع خواهد شد.اما همچنان تاریخ و خاطرات دبستان قنبر هفت چشمه از یاد و نام عزیزان و کارشان غافل نخواهد بود.

خاطرات مرد فداکار میانه و مصاحبه(ریزعلی فداکار)

 

دانلود مصاحبه صوتی

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/259

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/260

 

مهمان ویژه سایت میانالی برای توصیه صعود به دماوند با دوچرخه

چند روزی است که از گروه های تلگرامی خداحافظی کرده ام.در دسترسی دوستان هر چند باز مشکلی وجود ندارد.اما آقا مسلم ایرانزاد ضمن مهمان شدن در سایت میانالی توصیه های زیبایی در مورد صعود با دوچرخه به دماوند با حضور گروههای انسانهای سبز در 28 تیرماه 95  به نفع کمک مالی به دبستان قنبر هفت چشمه ،دادند.که برایم خیلی جالب و زیبا بود.در اطلاعیه اعلامی هم متذکر شدیم.برای این حرکت به راهنمایی و حمایت دوستان نیاز داریم.هیچ حرکتی بدون راهنمایی و توصیه های دوستان انجام نخواهد شد.به شرطی که اصل حرکت فراموش نشود.ما اینکار را انجام خواهیم داد.اما در کیفیت و نوع کار حتما خودرا مقید به راهنمایی دلسوزان این حرکت انسانی خواهیم کرد.روی این موضوع کار خواهیم کرد و با مشورت دوستان بهترین گزینه را انجام خواهیم داد.

لازم بذکر است.آقای مسلم ایران نژاد از سایکل توریست بین المللی و بنام کشورمان هستند.در سفر چند ماه پیش در یکی از کشورها ،جریانی تقریبا شبیه جریان من در امارات برایش اتفاق افتاد.اما خدا با او یار بود.تا شکنجه و زندانی شدن را تجربه نکند.

این توصیه ها از این دوستمان که در قالب یک نظر اعلام کرده بودند.به پیوست تقدیم می گردد.

************************************

Moslem Irannezhad:
سلام به دوستان

احساس می کنم مطلب فوق یکی از اون مسائلی هست که بایستی دوستان دوچرخه سوار و کوهنورد و دوستاران محیط زیست نظر بدن تا درستی این کار، قبل از اقدام به سنجش افکار عمومی برسه. 

اجازه می خوام که این حرکت در دو قسمت مجزا ببینم. قسمت با ارزش و ستودنی آن این است که شما دغدغه مرمت و بازسازی نمای بیرونی مدرسه قنبر بخش هفت چشمه ی روستای کندوان رو دارید. من به شما دست مریزاد می گم که چنین دل نگرانی از نمای بیرونی یک مدرسه رو دارید اما به نظر میرسد این کار شما نما و چهره قله زخم خورده دماوند رو بیش از پیش بهم بریزه. 
 
شما گفتید که می خواهید با دوچرخه به قله دماوند برید و در صورت مناسب بودن شرایط دوچرخه رو برای همیشه اونجا جا بگذارید تا سمبل یک حرکت باقی بماند  بی پرده بهتون بگم که بالا بردن یک دوچرخه تو این روزگار اصلا حرکتی نیست که بخواهد نمادی از اون هم باقی بمونه. این کار توسط ده ها نفر و به طریق مختلف انجام شده و جای شکرش باقی که چرخ هاشون رو پایین هم آوردند. و باز اگر منظورتون از ثبت حرکت، موضوع ترمیم نمای بیرونی یک مدرسه باشد باز در خور آلوده کردن دماوند نیست.
اگر دوچرخه رو به حال خود در بالا رها کنید احتمال این هست که همون روز توسط فرد دیگری به پایین منتقل بشه و خوب میشه اگر کسی صاحب دوچرخه بشه. اگر اون رو با بتن به زمین متصل کنید احتمال اینکه قطعاتش باز بشه یا با کمان اره بریده بشه و مورد خشونت کوهنوردان قرار بگیره نیز هست چرا که مسلما قله دماوند جای دوچرخه نیست همانطور که جای مجسمه صیاد شیرازی هم نبود.  حالا پیش نهادی دارم که بنظر میرسه در صورت توجه به اون دماوند از ما راضی تر خواهد بود. اینکه چرا بعد از صعود، دوچرخه رو به پایین نمی یارید و در همون مدرسه نگه نمی دارید تا به تاریخ مدرسه بپیوندد. مثلا می تونید به همون دیوار ترمیم شده متصلش کنید و یک قاب تلقی هم براش بسازید. یا وقت بازسازی دیوار، دوچرخه رو توی دیوار کار بگذارید و دیوارتون رو تکمیل کنید تا دوچرخه شما که در یک جعبه تلقی قرار گرفته برای همیشه در دیوار قرار بگیره و از داخل و بیرون دیده بشه. و برای دانش آموزان و آیندگان نماد همت و توجه شما به سرنوشت  مدرسه بشه. 

و اما کار آخر که نخ کشی از قله تا پایین کوه بود. 
هر چند شما گفتید ممکنه بتونید از نخ قابل جذب در طبیعت استفاده کنید  اما اگر هم چنین باشد باز این کار به طبیعت آسیب خواهد رساند. و چرا به جای کشیدن چهار یا پنج هزار متر نخ در دماوند، پنج هزار متر از مسیر همین مدرسه یا هر جای دیگر را درختکاری نمی کنید. با توجه به ارتباطات شما به نظر میرسد بتوانید حمایت مسئولین رو برای عملی کردن این کار جلب کنید.
ممنون از توجه شما
مسلم ایران نژاد

 

دو سال روزهای سخت با یار مهربان در راه بزرگ

خیلی درگیری دارم.گاهی بدجوری خسته و دلزده می شوم.اما خدا هست.گاهی یک تجدید، گاهی یک مهربانی خستگی چندساله را از تنم بدر می کند.آنجا که مثل کارهای قبلی تا به نقطه سکون نرسم.آرام و قرار ندارم.دو سال با بازسازی دبستان قنبر هفت چشمه در یک منطقه دور افتاده و محروم با دوست و همراه خوبم آقای بابک پزشکی همراه هستم.هر چند بابک در مدرسه ما نیست.اما همین که با خلوص نیت همراهم هست.یک دنیا لطف خدایی است.

مشکلات این راه در این چند ماه خیلی عذابم می داد.گاهی هم عکس العمل کودکانه و دور از شان این راه بزرگ از بعضی دوستان بدتر تن خسته ام را آزار می داد.اما مهربانی و همراهی یک انسان شریف در این راه عذاب آور نقطه قوتی است.برای فکرها و ایده های جدید،تا با مرور این تصاویر هدیه شده در بازسازی دبستان قنبر هفت چشمه در این دوسال یاد آور زیبای های یک تصمیم انسانی باشد

بیشتر وسایل اهدایی را از تهران آقای بابک پزشکی مجانا زحمت کشیده اند.فقط توانستیم با پرداخت هزینه سوخت این محبتهای انسانی اش را جبران کنیم.

 

 

روستای هفت چشمه بخش کندوان میانه خواهر خوانده دماوند

روستای هفت چشمه بخش کندوان میانه بدلیل قرار گرفتن در منطقه کوهستانی و در ارتفاع تقریبا بالای 3000 متر با نیم نگاه به سبلان فرزند خوانده این نماد زیبای طبیعت با افتخار خود نمایی می کند.کوههای بزقوش و قافلانکوه هم برادران این هفت چشمه حساب می شوند.که در سمت چپ و راست او قرار دارند.

با آماده سازی کمپ زیبا و نمادهایی از همنوردان و قهرمانان و سایکل توریستها و ورزشکاران و خیرین ،مجانا در خدمت تمام هم وطنان با افتخار خواهیم بود.تلاش می کنیم به عنوان دارنده 14 رکورد در 14 ماه بعنوان اولین ایرانی و با رکابزنی حداقل نوارمرزی ایران باز بعنوان اولین ایرانی با تجربه ساخت بزرگترین لاک پشت برفی جهان با رستوران نمادین در این روستا و سازنده اولین دوچرخه و یدک آبی جهان با بطری های خالی آب معدنی با ظرفیت ویژه و...،این منطقه بکر و طبیعی و دست نخورده را در یک منطقه دور افتاده و محروم به هم وطنان معرفی کنیم.

در برنامه جدید با یک رکورد ویژه در صعود به دماوند با دوچرخه با همراهی گروه بزرگ رکابزن گروه انسانهای سبز اقوام ایرانی متشکل از نام آوران ایران زمین در 28 تیرماه 95 حکم خواهر خواندگی افتخاری را در اوج قله دماوند باهم زمزمه خواهیم کرد.

همراهی دوستان زیبایی های این کار بزرگ را دو چندان خواهد کرد.

 

 

 

همراهی و همیاری بزرگواران حاج یوسفلو ساکن تهران

گاه گاهی آقای یاور عشایری را می بینم.که همکارمان در روستای حاج یوسفلو دبستان ایمان هست.او معلم بومی است که چند پایه را تدریس می کند.این روستا یکی از زیبا ترین روستاهای منطقه کندوان میانه در یک منطقه کوهستانی با مناظر زیبا و طبیعی است.در نگاه اول هر مسافری ،دیدن خانه های ویلایی در مقایسه با مدرسه روستا غم انگیز و ناراحت کننده هست.بعداز گذشت چند سال از این فیلمبردای و خرابی مدرسه ،احتمالا نفس های آخر می شود برای دبستان روستا متصور شد.در چند بر خورد آقای یاور عشایری برای بازسازی مدرسه طلب امداد کرده است.تا دوستان خیر هم به این مدرسه نگاه خاص داشته باشند.

از قضا چند مدت پیش دوستان تهرانی روستای حاج یوسفلو را دیدم.از این جریان مطلع کردم.آنها گلایه داشتند.فرمودند.اگر در این مورد دست طلبی به طرف ما دراز شود.با کمال افتخار قبول می کنیم.همه آمادگی داریم به کمک هم یک مدرسه زیبا برای حاج یوسفلو بسازیم.شماره دوستان را گرفتم.تا در طی سلسله مراتب اداری برای اینکار اقدام شود.ایمان دارم.آقای سینا فر رئیس اداره آموزش و پرورش کندوان میانه با توجه به سوابق قبلی در این جور موارد،حتما این مورد را پیگیری خواهند کرد.

90 درصد اهالی روستا در تهران ساکن هستند.اهالی ساکن روستا هم به30 خانوار بیشتر نمی رسند.وجود خانه های ویلایی در روستا نشان از وضعیت مناسب مالی اهالی ساکن تهران از حاج یوسفلو را خبر می دهد.چرا که این خانه ها بیشتر از آن این بزرگواران هست.و بیشتر در فصل تابستان در این روستا ساکن می شوند.

از این روستا عکس های زیاد و فیلم در آرشیو دارم.اما به همین فیلم اکتفا می کنم.که در سال 87 از این روستا بعنوان راهنما معلم با یک تحقیق میدانی تهیه کرده ام.امیدورارم با همراهی و همیاری بزرگواران حاج یوسفلو ساکن تهران با ساخت یک مدرسه نماد زیبای خواستن و توانستن برای درک زیباییهای زندگی در یک کار خیر شکل بگیرد.

دانلود فیلم این روستا

http://www.miyanali.com/hossein-1351/clip/82

 

استارت زیبایی های همت یک جوان فیلمساز میانه ای در روستای ماهی آباد

امروز اولین استارت فیلم بلند جوان فیلمساز میانه ای آقای احسان غلامیان در روستای ماهی آباد شهرستان میانه زده شد.این فیلم در فضای دراماتیک اما جدی با چرخش ویژه  به زندگی روستایی  با حاشیه های خاص کلید خورد.این فیلم نگاه زیبایی به حول و حواشی زندگی روستایی با استفاده از صحنه های ساده و طبیعی اما پنهان با موضوعی ملموس اشاره می کند.پلان های ثبت شده به ببینده نشاط و شادابی و طراوت خاصی هدیه می دهد.این فیلم بعداز طی مراحل خاص خود،تا دو ماه دیگر در دسترس هم وطنان و همشهری های میانه ای خواهد بود.

امروز قسمتهای ثبت شده از این فیلم تقدیم می گردد.

بازیگران:

1- حسن رحمانی

2- احسان غلامیان

3- ندا بیگلری

4- ندا محمدی

5- حسین قره داغی

6- جلیل علیزاده

7- بابک شکارچی

8- سالار مرضه ای 

9- هادی سجادیان

10- امیر کاویانی

 بقیه عزیزان که متعاقبا اسامی  اعلام خواهد شد

فیلمبردار:

نیما پاکدل

صدابردار:

جاوید تیموری

چهره پرداز:

بابک شکارچی

عکاس: افشین فتحی و

عکاس ودستیار کارگردان:

فاطمه بهبودی

متعاقبا اسامی دیگر عزیزان همراه اعلام خواهد شد

 

 

زیباترین تداعی گذر ازروش سنتی در روش جدید

آقای احسان غلامیان جوانان فعال و فیملساز میانه در اقدامی جدید،در حال تهیه فیلم زیبایی هستند.این قسمت خیلی زیبا بود.تا مقایسه زیبایی از گذشته و حال تداعی شود.

 

صعود با دوچرخه سایکل توریستی با تجهیزات کامل به بام ایران دماوند به نیت خیرخواهانه

صعود با دوچرخه سایکل توریستی با تجهیزات کامل به بام ایران دماوند،با گروه انسانهای سبز اقوام ایران متشکل از قهرمانان ایران زمین به نفع بازسازی و تکمیل دبستان قنبر هفت چشمه 28 تیرماه 95

 

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۵/۰۵/۲۹ - ۲۲:۲۷
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)