زنده در گوریم و ما را آگهی از خویش نیست
دیر بازی در فشاریم و امیدی پیش نیست
زندگانی را رها کردیم و تنها بر نفّسها زنده ایم
این نفسهای پسین هم جز مشقت بیش نیست
زرپرستان کعبه آمال خود کردند زر
اغنیا سیرند و کس را محنت درویش نیست
محتسب مست غرور مکنت و قدرت شده
مسخ گشته آدمی دیگر مآل اندیش نیست
شحنه و میر و عسس در خواب غفلت خفته اند
در تطاول دست درازان را دگر تشویش نیست
طاغیان خوان امانت را به یغما میدرند
ای دریغا سهم رعیت وعده هایی بیش نیست
وعده سر خرمن و خواباندن طفلان به کی
پیشکی خوردند خرمن خوشه ای بر نیش نیست
شرم بادا بر شبانان دروغین دوروی خیره سر
خوفشان برضجه ها و ناله هم کیش نیست
ای ولی خائفان ساز ی لدُنی ساز کن
کس چو تو از این همه نامردمی دل ریش نیست