فراموش کردم
رتبه کلی: 1058


درباره من
از دیاری می آیم که روزگاری پیشاهنگ علم و فرهنگ در دنیـــا بود.
از دیاری می آیم که هرچند ، زخم تازش های هزاران ساله ای بر تنش نشاندن ترک وتازی اما
هرگز کمر خم نکرده است.
از دیاری می ایم که زادگاه بزرگ مردانی چون کورش کبیر پدر همه ایرانی ها و شاه چهار گوشه جهان
که تاریخ نامشان را هرگز از یاد نخواهد برد....................................
کوروش ای شیر ژیان پارسی

کوروش ای شیر ژیان پارسی
ای سخن هایت دمادم راستی

ای هوای پاک شاد آشتی
میهنت را درجهان آراستی

خون پاک آریایی در تنت
مهروماه پارسایی در سرت

نغمه تابان مزدا بر لبت
جلگه آب رهایی همرهت

ما همه چشمان به راهت دوختیم
چون به گیتی پند تو اندوختیم

راه تو راه رهایی جستن است
نی که در خواب سیاهی خفتن است

کوروش ای جانم فدای راه تو
درتن ومغزم همه اوای تو

چون خردمندان خردمندی کنی
در تن وجان همه مردی کنی

چشم گیتی را همه نیکی کنی
تنگ دستان را دست گیری کنی

در مرامت مردمان را داشتی
خوی خود را چون درخت افراشتی

مردمان را از خودت پنداشتی
بر زمین تخم خرد را کاشتی

راستی را آرمانت داشتی
دشمنان مردمان را کاستی

تا به کی باشد به ره چشمان ما
تا که ره یابد به تو دستان ما

من به خواب خویش رویت را دیده ام
من به خوابم روی تو بوسیده ام

در هوای کوی تو پیچیده ام
باده مهر دلت نوشیده ام

کوروش ای مرد بزرگ پارسی
کوروش ای جان و روان راستی

کوروش ای نام و نوای آشتی
تخم نیکی را به گیتی کاشتی

خاموشی را روشنی افراشتی
چون به دل مهر کیانی داشتی

من اهل پرشین هستم
..................................................







کسری اعتمادی (kasra-persian )    
   
عنوان: داستان کوتاه زخم خورده (قسمت دوم)
داستان کوتاه زخم خورده (قسمت دوم)
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ: بازدید کل: 63 بازدید امروز: 63

این تصویر توسط محمد.حسینی بررسی شده است.
توضیحات:
نمیدونستم باید چیکار کنم ، باهاش حرف بزنم؟ میدونستم حاشا میکنه.
هیچوقت دلم نمیخواست شک وارد زندگیم شه. ولی حالا که بود باید مطمئن میشدم.
میدونستم چه ساعتائی کلاس داره . همیشه بعد شرکت میرفت دانشگاه . حتی ناهارشم اونجا میخورد .
بچه رو سپردم دست مامانم .
-مامان اگه میشه چند ساعتی مواظب بچه باش وقت آرایشگاه دارم برم و بیام.
سوار تاکسی شدم و یه راست رفتم دانشگاه اولین بارم بود میرفتم دانشگاهش .
فقط شماره ی کلاسشو میدونستم با اسم اون دختره!
پرسون پرسون رفتم تا رسیدم به کلاسشون .
چشام دنبالش میگشت که دیدم تو سالن داره با دوستاش حرف میزنه .
منتظرش موندم تا بیاد میدونستم حسابی ناراحت میشه.
ولی چاره ای نداشتم باید خیالمو راحت میکردم.
حرفاش با دوستاش تموم شد. یه لحظه نگام کرد و رد شد .

ولی بعدش انگار که یه دفعه متوجه حضورم شده باشه جا خورد و برگشت طرفم.
-الهام تو اینجا چیکار میکنی؟ واسه چی اومدی؟
-هیچی . بچه خواب بود سپردم مامانم و گفتم یه سر بیام پیشت .
- لازم نکرده .زود برگرد خونه .
- نمیخوای مهمون کلاستون بشم؟ مثل دوست دختر دوست پسرا بیام پیشت بشینم؟

نمیخوای منو به دوستات معرفی کنی؟

نکنه خجالت میکشی بگی زنمه؟
عصبانی شد ولی به روم نیوردم .
- گفتم زود برگرد و برو
ولی باید کاری رو که شروع کرده بودم رو تموم میکردم.
یکی از دخترا اومد طرفش
- آقای فرهودی ببخشید میشه جزوه تونو یه لحظه بدید به من؟
این جزوه گرفتن تو دانشگاه هم واسه خودش سوژه ایه!
یه نگاه تحقیرآمیز بهم کرد
- ببخشید..معرفی نمیکنید؟
در برابر دخترا کم آوردم .از نظر ظاهری و پوشش هیچ شباهتی به هم نداشتیم!
من ساده بودم و چادری ولی اونا پر از رنگ و روغن!
شاید آرش حق داشت نتونه معرفیم کنه .
تموم اعتماد به نفسی که داشتم و در برابرشون کم شده بود رو یه جا جمع کردم و گفتم:
- من خانومشون هستم از آشنائیتون خوشبختم
دخترا تعجب کردن حالم گرفته شد ،یعنی اینقدر.؟
- آقای فرهودی مگه شما متاهلید؟ تا حالا نشنیده بودیم. خانوم خوش اومدید. بفرمائید بریم کلاس.
خشمو تو چشای آرش میدیدم اگه از دوستاش خجالت نمیکشید همون جا میزد تو گوشم
رفتم کلاسشون و بین دخترا نشستم.

ادامه دارد  
درج شده در تاریخ ۹۳/۰۲/۰۷ ساعت 00:19
برچسب ها:
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
تبلیغات

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (0)