قطره ای چون که آب دریا دید
سرد شد از حسد ،بخود لرزید
گفت ، دریا ببین مرا اینجا ،
راحتم ، غرقِ نعمت دنیا
چه بزرگم ، چقدر پهناور
لشکری دارم از سرو همسر
ظاهرم را نبین که هستم کم
باطناَ من قویّم و محکم
من چنینم ، چنان کنم آخر
چون اراده کنم شَوَم لشکر
خنده رو ، شادمان ، قوی دریا
گفت ای قطره ، دل بده با ما
روبسویم بکن ، بیا با من
همرهی کن که تا شَویم یک تن
با من از خود بگو تو در وحدت
جنگ کن با حسد تو با قدرت
با حسد کارها شود مشکل
از حسادت نیاید هیچ حاصل
قطره نشنید پندِ دریا را
از حسد سوخت ، شد بخار آنجا
قطره های یکی شده ، دریا
شده راحت زِ شرّ یک غوغا
حال ای آدم حسود ، اینجا
بتو دارم پیام من ، دریا
دست بردار از حسادت خود
تا ببینی در آن سعادت خود
گر وجودی وَ زنده ای در خود
زیر پایت گذار عادتِ خود
ورنه رنجِ حسد کُنَد نابود
همه ی هستی تو ، بودو نبود
گفتم حرفم ،شنیده ای ، بدرود
رنج و بدبختی است سهم حسود.
احمدیزدانی
t.me/ahmadyazdany