درباره من
ما نه زان محتشمانیم که ساغر گیرند
و نه زان مفلسکان که بز لاغر گیرند
.
ما از آن سوختگانیم که از لذت سوز
آب حیوان بهلند و پی آذر گیرند
.
نا امیدان که فلک ساغر ایشان بشکست
چو ببینند رخ ما طرب از سر گیرند
.
آنک زین جرعه کِشد جمله جهانش نکُشد
مگر او را به گلیم از بر ما برگیرند
.
هر کی او گرم شد این جا نشود غره کَس
اگرش سردمزاجان همه در زر گیرند
.
در فروبند و بده باده که آن وقت رسید
زرد رویان تو را که می احمر گیرند
.
به یکی دست می خالص ایمان نوشند
به یکی دست دگر پرچم کافر گیرند
.
پس این پرده ازرق صنمی مه روییست
که ز نور رخش انجم همه زیور گیرند
.
ز احتراقات و ز تربیع و نحوست برهند
اگر او را سحری گوشه چادر گیرند
.
تو دو رای و دودلی و دل صاف آنها راست
که دل خود بهلند و دل دلبر گیرند
.
خَمُش ای عقل عطارد که در این مجلس عشق
حلقه زهره بیانت همه تَسخَر گیرند.