وقتی پیشم اومدکوچیک بودمنم ازش3سال بزرگ تربودمازچشماش التماس میباریدمیگف بیاباهام بازی کنیم...خیلی باهاش بازی کردیم اخرش گفت توبهترین دادش دنیایی...صبح هابه عشق دیدنش پامیشدم تالب مدرسه میبردمش فقط میگف توبهترین داداش دنیایی....عروس شدبادستای خودم راهیش کردم بازم گفت توبهترین دادش دنیایی...یه بارنت...
تاریخ درج:
۹۳/۰۹/۲۰ - ۱۵:۳۳ 6 نظر , 92
بازدید