گاهی دلت تنگ می شودتنگِ تنگِ تنگآنقدر تنگ که دیگر اسمش دل نیستشاید، نقطه ای جا ماندهاز خاطراتی دود شده باشد در اعماق وجودت، که روزی نامش دل بود و تنگ می شد......
....
تو کجایی سهراب؟ آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند… وای سهراب کجایی آخر؟ زخم ها بر دل عاشق کردند خون به چشمان شقایق کردند ! تو کجایی سهراب؟ که همین نزدیکی عشق را دار زدند ! ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالی ست… دل خوش سیری چند صبر کن سهراب… گفته بودی قایقی ...
به ده سال بعد فکر می کنم ده تا زمستان سرد که بی تو سر خواهد شدده تا تولدی که تو حتی روزش را به یاد نخواهی آوردبه ده سال آینده ... نمی دانم تو چه کار خواهی کرد نمی دانم من در کجای این جهان خواهم ایستادنمی دانم چند نفر می آیند در قلب ما می نشینند و می روندنمی دانم چندبار اسم تو رو خواهم شنید و چندبار ...
پر از تنهاییم ای کاش بودیکه داره زندگیم از دست میرهیه آهنگی گذاشتم که میدونماگه گوشش کنی گریت میگیرهصدام از گریه ی دیشب گرفتهچه بارونی چه احساسی چه حالیبا اشکام باز مهمونی گرفتمهمه چی هست فقط جای تو خالیدارم دنبال عکسامون میگردمهمونا که لب دریا گرفتیماگه ما سهم هم دیگه نبودیمچرا توی دل هم جا گرفتیم؟...
این جمله خیلی به من چسبید:
وقتی به یه مگس بال های پروانه رو بدینه قشنگ میشهنه میتونه باهاش پرواز کنهمیدونی دارم از چی حرف میزنم؟!
"اصالت"
بال و پر بیخود به کسی دادن اشتباه است...
نمیدونم از کجا شروع کنم قصه تلخ سادگیمونمیدونم چرا قسمت میکنم روزهای خوب زندگیموچرا تو اول قصه همه دوسم میدارندوسط قصه میشه سربه سر من میذارندتا میخواد قصه تموم شه همه تنهام میذارندمیتونم مثل همه دورنگ باشم دل نبازممیتونم مثل همه یه عشق بادی بسازم که با یه نیش زبون بترکه و خراب بشهتا بیان جمعش ...