فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 3976


درباره من
نقاب
یادمان باشد که ،من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان‌ صفت باشم ،من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم،من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،چرا که من یک انسانم، و این‌ها صفات انسانی است.و تو هم به یاد داشته باش:من نباید چیزی باشم که تو می...
تاریخ درج: ۹۵/۰۸/۰۳ - ۲۳:۰۶ 1 نظر , 151 بازدید
نیسان قرمز
نیسان میکرا با سلیقه "اله" و رنگ قرمز شیراز پرشین خودرو: نیسان میکرا اله نام یک پروژه مشترک بین کارخانه نیسان و پرفروش‌ترین مجله مد دنیا به‌نام اله است که نتیجه این همکاری چیزی نیست جز یک نسخه ویژه از محبوب‌ترین خودروهای شهری. به گزارش «پرشین خودرو»، این خودروی...
تاریخ درج: ۹۵/۰۳/۳۱ - ۱۴:۵۰ 1 نظر , 161 بازدید
تبریک سال نو
‌ هفت سینی واستون آماده کردم ، اونو تو سفره دلتون میذارم .1- سایه خدا بر سرتون 2- سلامتی بر وجودتون3- سرسبزی در خانه ها تون 4- سخاوت خدا در مال تون5-سرنوشت نیکو در عمرتون6- سبد سنبل در دست تون7-سیب خنده رو لباتون پیشاپیش سال نو مبارک با آرزوی سربلندی وبهروزی ...
تاریخ درج: ۹۵/۰۱/۰۱ - ۱۳:۱۵ 1 نظر , 128 بازدید
دزد با شعور
گویند روزی دزدی در راهی بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش بازگرداند. او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟ گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم، نه دزد دین! اگر آن ...
تاریخ درج: ۹۴/۰۸/۱۵ - ۱۷:۳۳ 2 نظر , 154 بازدید
در خواست موسی از خدا
روزی موسی به پیشگاه خداوند عرضه داشت: خدایا امروز من را به برخی اسرار و امور نهفته آگاه کن! خداوند خطاب به او فرمود: به کنار چشمه برو،خود را در میان گیاهان مخفی کن و نگاه کن چه حوادثی در آنجا رخ می دهد! موسی این کار را کرد و به نظاره ی چشمه پرداخت.در همان لحظه سواری به کنار آب آمد ،لباس خود را در ...
تاریخ درج: ۹۴/۰۸/۱۵ - ۱۷:۲۷ 1 نظر , 131 بازدید
باغبان و وزیر
باغبان و وزیرنادر شاه کبیر در حال قدم زدن در باغش بود که باغبان خسته و ناراضی نزد وی رفت و گفت : پادشاه فرق من با وزیرت چیست ؟؟!! من باید اینگونه زحمت بکشم و عرق بریزم ولی او درناز و نعمت زندگی میکند و از روزگارش لذت میبرد !!! نادر شاه کمی فکر کرد و دستور داد باغبان و وزیرش به قصر بیای...
تاریخ درج: ۹۴/۰۸/۱۵ - ۱۷:۲۲ 2 نظر , 132 بازدید
شعور وشهوت
شعور و شهوت" حتما حتما حتما با دقت تا آخرش بخونید خیلی عالیه "جان بلانکارد” از روی نیمکت برخاست لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ا یستگاه قطار بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره ی او را هرگز ندیده بود اما قلبش را م...
تاریخ درج: ۹۴/۰۸/۰۶ - ۲۰:۴۱ 1 نظر , 134 بازدید
ام البینین اسوه تربیت فرزندان شهید
مادر شدن ام‏البنین و مفتخر شدنش به «ام‏العباس» ام‏البنین در خانه علی(ع) به سر می‏برد و به زندگی پر افتخار با مولا و فرزندانِ گرامی او ادامه می‏داد تا اینکه احساس نمود باردار شده است. بیان این احساس برای علی(ع) بسیار خوشایند بود، تا آنجا که گل لبخند بر لبان و نور امید...
تاریخ درج: ۹۴/۰۷/۳۰ - ۱۴:۳۴ 1 نظر , 161 بازدید
دانستنیهای از کربلا
)امام حسین (ع)در روز عاشورا پیوسته ومدام مشغول ذکر لا حول ولا قوه الا بالله بود. 2)امام حسین صبح عاشورا با داشتن موذن مخصوص خودشان اذان گفثند. 3)به فرمایش امام صادق:چهل هزار فرشته نزد قبر سیدال شهدا ژولیده وغبار الود تا روزقیامت بران حضرت می گریند. 4)عروس و دامادی که در روز عاشورا به شهادت رسی...
تاریخ درج: ۹۴/۰۷/۳۰ - ۱۳:۰۸ 1 نظر , 133 بازدید
چند پند از مولانا
گشاده دست باش ،جاری باش ،کمک کن (مثل رود) باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید) اگرکسی اشتباه کردآن رابه پوشان (مثل شب) وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ) متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک) بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا ) اگرمی خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه ) مول...
تاریخ درج: ۹۴/۰۶/۲۰ - ۱۹:۵۱ 1 نظر , 157 بازدید
بعضی بزرگ زاده میشوند بعضی ؟؟؟
پسر 10 ساله ای وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست. خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت. پسر پرسید: بستنی شکلاتی چند است؟خدمتکار گفت 50 سنت. پسرک پول خردهایش را شمرد، بعد پرسید بستنی معمولی چند است؟خدمتکار با توجه به اینکه تمامی میزها پرشده بود و عده ای نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودند، با ...
تاریخ درج: ۹۴/۰۳/۲۴ - ۱۸:۰۵ 1 نظر , 138 بازدید
حکمتهای نهج البلاغه
و درود خدا بر او ، فرمود : (از ایمان پرسیدند ، جواب داد) 1ـ شناخت پایه های ایمان : ایمان بر چهار پایه استوار است : صبر ، یقین ، عدل و جهاد . صبر نیز بر چهار پایه قرار دارد . شوق ، هراس ، زهد و انتظار. آن کس که اشتیاق بهشت دارد ، شهوت هایش کاستی گیرد ، و آن کس که از آتش جهنّم می ترسد ، از حرا...
تاریخ درج: ۹۴/۰۳/۱۱ - ۱۸:۵۴ 0 نظر , 164 بازدید
نصیحت واقعی
گزیده ای از پند و اندرزهای لقمان حکیم به فرزندش : فرزندم ! از مردم توقع کاری که انجام دادن آن برایشان دشوار است ؛ نداشته باش که در این صورت آن هم نشین از تو متنفر می شود و آن دیگری از تو کناره گیری میکند و در نتیجه تنه...
تاریخ درج: ۹۴/۰۳/۰۲ - ۱۳:۱۶ 1 نظر , 128 بازدید
فرزند عزیزم
فرزند عزیزم ! آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتیاگر هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشماگر صحبت ها...
تاریخ درج: ۹۴/۰۲/۳۰ - ۱۲:۳۹ 1 نظر , 132 بازدید
کاخ وکوخ
همه شما شنیده اید که مولای متقیان امام علی (ع) فرموده اند: هر کجا کاخی بر پاست لاجرم کوخی هم در کنار ش برجاست . چرا که لازمه کاخ نشینی خوردن حق دیگران و اگر خیلی خوش بین باشیم چشم بستن به نیاز های هم نوعانمان است، مثلا کسی که پنجاه میلیون تومان پول قبر و سنگ قبر میدهد یا در خانه و برج ها...
تاریخ درج: ۹۴/۰۲/۳۰ - ۱۲:۲۳ 1 نظر , 117 بازدید
آینه
مرد فقیر مرد فقیری بود که همسرش کره می ساخت و او آنرا به یکی از بقالی های شهر می فروخت آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویی می ساخت. مرد آنرا به یکی از بقالی های شهر می فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را می خرید. روزی مرد بقال به انداز...
تاریخ درج: ۹۴/۰۲/۲۹ - ۱۷:۱۲ 3 نظر , 105 بازدید
معجزه بخرم
وقتی سارا دخترک هشت ساله‌ای بود، شنید که پدر و مادرش درباره برادر کوچکترش صحبت می‌کنند. فهمید که برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی‌توانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت: فق...
تاریخ درج: ۹۴/۰۲/۲۰ - ۱۷:۳۷ 1 نظر , 116 بازدید
حکایت موسی وبهشت
روزی حضرت موسی در خلوت ،خویش از خدایش سئوال می کند : آیا کسی هست که با من وارد بهشت گردد ؟ خطاب میرسد : آری ! موسی با حیرت می پرسد : آن شخص کیست ؟ خطاب میرسد : او مرد قصابی است در فلان محله ، موسی می پرسد : میتوانم به دیدن او بروم ؟ خطاب میرسد : مانعی ندارد !فردای آن روز موسی به محل مربوطه ر...
تاریخ درج: ۹۴/۰۲/۲۰ - ۱۷:۲۶ 1 نظر , 128 بازدید
داستان کوتاه
تفاوت عشق شیر و میمون ... زن وشوهری به باغ وحش رفتند، میمون نری را مشاهده کردند که با جفتش عشقبازی می کرد زن به شوهرش گفت : چه رابطه دوستانه وعاشقانه ای سپس به قفس شیرها رفتند شیر نر را دیدند که آرام و با فاصله اندک از جفتش نشسته بود زن به شوهرش گفت : چه رابطه دوستانه ی اندوهباری است...
تاریخ درج: ۹۴/۰۲/۲۰ - ۱۰:۲۳ 2 نظر , 122 بازدید
نمای از درب آرامگاه رسول خدا
...
تاریخ درج: ۹۴/۰۲/۰۳ - ۱۶:۰۸ 2 نظر , 178 بازدید
روزت مبارک ای پدر
در سایه آفتاب پدر پدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛ اما خسته‏ ترین مهربانی عالم، در آینه چشمان مردانه‏ات، کودکی‏هایم را بدرقه کرد، تا امروز به معنای تو برسم. می‏خواهم بگویم، ببخش اگر پای تک درخت حیاطمان، پنهانی، غصه‏هایی را خوردی که مال تو نبودند! ببخش اگر ناخن&rl...
تاریخ درج: ۹۴/۰۲/۰۹ - ۱۱:۰۱ 4 نظر , 162 بازدید
گنبد سبز پیامبر
...
تاریخ درج: ۹۴/۰۲/۰۳ - ۱۵:۵۹ 2 نظر , 133 بازدید
عکس خانه خدا
...
تاریخ درج: ۹۴/۰۲/۰۳ - ۱۵:۵۵ 1 نظر , 113 بازدید
خانه خدا
...
تاریخ درج: ۹۴/۰۲/۰۳ - ۱۵:۵۱ 2 نظر , 106 بازدید
خدا
...
تاریخ درج: ۹۴/۰۲/۰۳ - ۱۵:۴۵ 2 نظر , 120 بازدید
من آمدم به امیدت تو هم خدایی کن
هیچکس تنها نیست ، او در همه حال کنار ماست !(خدا ، بی همتای اول).......................................................مرامت عشق، لبخندت صمیمی / قدم هایت “صراط المستقیمی”بگویم “یا علی” آغاز هر کار / که “بسم الله رحمن الرحیمی”...........................................
تاریخ درج: ۹۴/۰۱/۲۳ - ۱۶:۱۸ 1 نظر , 175 بازدید
پند لقمان به فرزندش
پند لقمان حکیم به فرزندش لقمان حکیم علیه السلام وقتی که از سرزمین خود بیرون رفت ، در موصل ـ که به آن کوملیس گفته می‏ لقمان حکیم علیه السلام وقتی که از سرزمین خود بیرون رفت ، در موصل ـ که به آن کوملیس گفته می‏شد ـ فرود آمد . وقتی که در کارش در ماند و اندوهش شدّت گرفت و کسی هم نبود ک...
تاریخ درج: ۹۴/۰۱/۲۰ - ۲۱:۱۴ 1 نظر , 140 بازدید
از لقمان بیاموزیم...
از لقمان حکیم بیاموزیم... از لقمان حکیم بیاموزیم... لقمان حکیم، غلام سیاهی بود که در سرزمین سودان چشم به جهان گشود. گرچه او چهره ای سیاه و نازیبا داشت، ولی از دلی روشن، فکری باز و ایمانی استوار برخوردار بود. او که در آغاز جوانی برده ای مملوک بود، به دلیل نبوغ عجیب و حکمت وسیعش آزاد شد و هر...
تاریخ درج: ۹۴/۰۱/۲۰ - ۲۰:۵۹ 0 نظر , 159 بازدید
عشق یعنی؟
هنگامی که لیلی و مجنون ده ساله بودند روزی مجنون در مکتب خانه پشت سر لیلی نشسته بود. استاد سوالی را از لیلی پرسید ، لیلی جوابی نداد، مجنون از پشت سر آهسته جواب را در گوش لیلی گفت اما لیلی هیچ نگفت... استاد دوباره سوال خود را پرسید و باز مجنون در گوش لیلی و باز لیلی هیچ نگفت و بعد از بار سوم...
تاریخ درج: ۹۴/۰۱/۲۰ - ۱۵:۰۳ 1 نظر , 154 بازدید
درود بر مادران
خدا انداخت زیر پای مادر بهشتی کز همه چیز است برتر اگر خواهی شوی مهمان جنت نداری بهتر از مادر تو نعمت بود شرط بهشت این حرف آخر که باشی خاک زیر پای مادر ...
تاریخ درج: ۹۴/۰۱/۱۹ - ۱۵:۳۵ 0 نظر , 140 بازدید
چگونگی درج آگهی در سایت و قسمت تبلیغات سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg.ir
کاربران آنلاین (0)