دنبال ویلچری هستم برای روزگار.... ظاهرا پایی برای راه آمدن با ما را ندارد......

کاش میشد یه گوشه ای نوشت: خدایا خیلی خسته ام.... فردا بیدارم نکن!!!...

نمیگم عاشقتم. نمیگم دوست دارم. میگم دیوونتم... که اگه یه روز ناراحتت کردم بگی بیخیال... دیوونه است!!!...

نا امیدم گر کنی می میرم اما باز هم...... در همان حالت که می میرم دعایت می کنم......

یاد دارم در غروبی سرد سرد می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد داد می زد : کهنه قالی می خرم دسته دوم جنس عالی می خرم کاسه و ظرف سفالی می خرم گر نداری کوزه خالی می خرم اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی کشید بغضش شکست اول ماه است و نان در سفره نیست ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟ بوی نان تازه هوشش برده بو...

من به تو خندیدم چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی ! پدرم از پی تو تند دوید ... و نمی دانستی باغبان باغچه ی همسایه پدر پیر من است ! من به تو خندیدم تا که با خنده ی خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک ، لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زد...

در این دنیای نامرد . دختر نابینایی بود که همیشه به عشقش می گفت؟اگه دو چشم داشتم تو را فراموش نمی کردم. رسید روزی پسری که دو چشم به او داد. دختر رفت تا عشقش را ببیند. وقتی به او رسید فهمید که پسر نابیناست. بلافاصله رو به پسر کرد و گفت: متاسفم . دیگر تو را نمیخواهم. پسر خنده تلخی کرد و گفت: میروم. ولی...