|
امپراطور سکوت
(memorizezarifi )
آلبوم:
تصاویر پروفایل
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ:
بازدید کل:
486 بازدید امروز: 481
توضیحات:
حریق خزان بود ... همه برگ ها آتش سرخ ، همه شاخه ها شعله زرد درختان همه دود پیچان به تاراج باد و برگی که می سوخت ، میریخت ، می مرد و جامی سزاوار چندین هزار نفرین که بر سنگ می خورد من از جنگل شعله ها می گذشتم غبار غروب به روی درختان فرو می نشست و باد غریب ، عبوس از بر شاخه ها می گذشت و سر در پی برگ ها می گذاشت ... فضا را صدای غم آلود برگی که فریاد می زد و برگی که دشنام می داد و برگی که پیغام گنگی به لب داشت لبریز می کرد ، و در چشم برگی که خاموش خاموش می سوخت ... نگاهی که نفرین به پاییز می کرد ...! حریق خزان بود ... من از جنگل شعله ها می گذشتم ، همه هستی ام جنگلی شعله ور بود که طوفان بی رحم اندوه به هر سو که می خواست می تاخت ، می کوفت ، می زد ، به تاراج می برد و جانی که چون برگ می سوخت ، می ریخت ، می مرد و جامی سزاوار نفرین که بر سنگ می خورد ... شب از جنگل شعله ها می گذشت حریق خزان بود و تاراج باد من آهسته در دود ، شب رو نهفتم و در گوش برگی که خاموش می سوخت گفتم مسوز این چنین گرم در خود ، مسوز مپیچ این چنین تلخ بر خود ، مپیچ که گر دست بیداد تقدیر کور تو را می دواند به دنبال باد مرا می دواند به دنبال هیچ !!! « زنده یاد فریدون مشیری »
درج شده در تاریخ ۹۵/۰۹/۲۷ ساعت 18:15
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (4)
|