|
امپراطور سکوت
(memorizezarifi )
آلبوم:
تصاویر پروفایل
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ:
بازدید کل:
409 بازدید امروز: 404
توضیحات:
عشق داستان عجیبی ست عجیب باور کن داستان لیلی و مجنون را که در این دهر بود یک لیلی که همه عشق و همه هستی یک عاشق شیداست که اگر هست میانش همه هجر و همه فاصله ها نکند فرق به حالش نرود دل پی یک لیلی دیگر نشود هستی او در پی یک هستی دیگر « مولای من » باز تیک تاک ساعت خبر میدهد از جمعه ی دیگر مگر این جمعه ی پی در پی ما شرم ندارد ؟ نکند رحم به حالم ؟ آیا شفق جمعه ی این هفته کند رحم به حالم ؟ دل من خسته از این باد صباست نامه ی اشک مرا باز نرساندست به کویش دل من خسته از این باد بهاریست که شد جمعه دیگر و یار نیامد دل من خون شد از این غم بیا یار پس پرده ی غیبت ای وای ... چه اشتباه فاحشی ! « پرده ی غیبت » همان لفظ قلم خورده ی این شعر من است بهتر است اینگونه سرایم : بیا یار پس پرده ی دستان گناهم چه بگویم ز غم هجر تو ای هستی من دستانم در طلب یاریت ای لیلی دیرین دلم ... و اما ... صبح یک جمعه ی یک هفته ی دیگر دلم راهی صحرای غریب شد تو ای عاشق دلداده بیا چشم دلت باز کن و باز ببین شاید گرد رهی از پی کوه های بلند دیده شود که بیابی جوابی جهت پرسش تکراری هر هفته ی خود که چرا یار نیامد سر پیمان و قرار ... مگر این جمعه ی این هفته ی ما چه کم از جمعه ی بعدی دارد ؟ مگر این عاشق دلخسته ی بیتاب و قرار نفس جمعه ی دیگر دارد ؟ چه امیدی چه امیدی ؟ فقط آن حضرت عشق خبر دارد از آن جمعه ی دیگر اما ... تو ای شاعره ی شعر غریب تو که یک دم دلت از یاد شه دشت غریب نیست جدا رفته ای بر سر این عهد و قرار ؟ سحر جمعه ی هر هفته ی سال چه ساعت از ره خواب های پریشان شده ای آگه از این دور زمان ندبه ی هر سحر جمعه ی تو شود همراه همه اشک و همه دلنگرانی ؟ نماز حاجت هر سحر جمعه ی تو با چه حالی و دعاییست ؟ اولین خواسته ی دست دعا چیست ؟ بگو این کلبه ی قلب کوچکت شده محرم اسرار کدام عشق ؟ بگو خشم تو بر اثر دست کدام حادثه بود ؟ دست نا حق شدن حق همه مظلومان ؟ یا در پی آن خستگی آن پدر بی شب و روز ؟ تو بگو آمده ای بر سر آن عهد و قرار ؟ که دم از غصه ی پی در پی هر هفته زدی ؟ عجبا حضرت عشق دل من غمکده ی عشق کدام لیلی بود ؟ یا رب چه خطایی کردم ؟ چه گناهی کردم ؟ که دلم از همه ی آینه ها غافل بود ؟ یا رب تو بکن رحم به حالم بده سامان دل و ذهن پر از خستگی ام برسان مولای سوار ذولفقار را . و باز هم مینویسم که : « هنـــــــــــوز منتظریــــــــم »
درج شده در تاریخ ۹۵/۰۹/۲۶ ساعت 14:16
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (0)
|