|
امپراطور سکوت
(
![]()
آلبوم:
تصاویر پروفایل
![]()
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ:
بازدید کل:
432 بازدید امروز: 430
توضیحات:
آویزان بودم بین اشک و اوهام ... این نه شعر هست نه کنایه نه تصویر نه تصور ! این جای پای دردیست پنهان به انگاره های کبود خیالی در دامان عطر یک خاطره که با من عمر می گذراند ...! و در همسایگی لحظات مجبور به حضور هم هستیم به تکرار . چشمهایش هنوز اینجاست ...! و نگاهش معلق در ذهنم تاب بازی می کند ...! و صدایش تبصره تمام اصوات است ...! و نسیمش همیشه جاریست ...! و من تب دارم انگار چند بار دست خطش را جویدم و رویایم را آرام کردم . از آن روزها هزاران سال می گذرد ، اما هنوز زیر آرواره های خاک قلب من ، هر بهار به یاد عطرش شکوفه های سیب ترانه می سازد ... و تو اگر نیک گوش کنی آنرا با صدای تقدیر خواهی شنید .
درج شده در تاریخ ۹۶/۰۴/۰۷ ساعت 14:44
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (1)
|
به علت هزینه های بالا ممکن است سایت از دسترس خارج شود.
لطفا ما را در اینستاگرام دنبال کنید.
اینسانلاری آرخادان گؤرورم
اوزلرین اونوتموشام
گئدیرم
کیم آغلاییر
کیم گولور
بیلمیرم....!
هرروز
بزرگراهی از میان ما میگذرد
هرشب کوچهای تاریک
که فاصلۀ میان دو بالش را پُرمیکند؛
بزرگراهیکه مثل درختی به شاخههایش
هرشب به هزارکوچه تقسیم میشود
و آنوقت دیگر چه فرق دارد اگر تصوّر دستی
هرصبح چای اولین صبحانۀ مشترک را شیرین کند
یا هرساعتی از روز
پردهها را کشیده و شب را به خانه بیاورد
و خاطرهای دور را به یادِ زنی
که هنوز رقص در پیراهنی سپید را دوست دارد
بالشَت را
هرگوشه از شب که خواستی بگذار
فردا
همیشه صبح زود میرسد
با دو استکان چای تلخ در دست.
عمرم به نیامدنت قد نمی دهد