|
امپراطور سکوت
(memorizezarifi )
آلبوم:
تصاویر پروفایل
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ:
بازدید کل:
400 بازدید امروز: 399
توضیحات:
دل نه عشق میخواهد ، نه دروغ های قشنگ ، نه ادعاهای بزرگ ، نه بزرگ های پر ادعا ...! دل یک فنجان چای می خواهد و یک دوست ... . . . خیلی وقت بود میخواستم با او درد و دل کنم ، اما ... . . . گفتم : « حالا که می روی ، اگر کسی چیزی پرسید ، فکر آبروی من باش ! » گفت : « باشد . » پرسیدم : « این خاطره ها را در چمدانت نمی گذاری ؟ » گفت : « باشد . » گفتم : « اگر روزی ، در خلوت همان کوچه ، بی هوا خندیدی یادم کن ! اگر در دل یک شب سرد ، به سرت زد بستنی بخوری ... اگر هماهنگ با قیژقیژ یک برف پاک کن کهنه ضرب گرفتی و دست زدی ... اصلا اگر باران بارید ... » حرفم را برید و گفت : « باشد . » گفتم : « راستی ! آن شال و کلاه بافتنی ... » گفت : « باشد ! باشد ! » هر چه گفتم ، گفت : « باشد ...! » هر بار یک جور ... حتی وقتی گفتم : « بمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــان ... » گفت : « باشد و ... رفتـــــــ ! »
درج شده در تاریخ ۹۶/۰۵/۰۳ ساعت 23:25
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (0)
|