فراموش کردم
رتبه کلی: 654


درباره من
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


خــاکـــــــ بـر سـرِ

تـمـامِ ایـن کـلـمـاتــــــــ

اگـر تـو از میانِ تمامشان

نفهمی مـن دلـتـنـگـم ...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بی گناهی ...

کم گناهی نیست

در دیوان عشق

یوسف از دامان پاک خود

به زندان رفته است ...!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دسـتـهـایـم را

مـحـکـم فـشـار بـده

ایـنـجـا خـیـلی هـا

سـر جـدایی مـن و تـو

شرط بـسـتـه انـد ...!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من از قبل باخته بودم !

مچ انداختن

بهانه ای بـود ؛

برای گرفتن دوباره ی

دسـت تـــــو ...!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دیـر کـرده ای !!!

عقربه ها گیر کرده اند

در گلوی مـن ...

انـگار کـه رد نمیشود

نـه زمــان !!!

نـه آب خــوش !!!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این روزها من

خدای سکوت شده ام

خفقان گرفته ام تا

آرامش اهالی دنیا

خط خطی نشود ...!

اینجا زمین است ...

رسم آدمهایش

عجیب است !!!

اینجا گم که میشوی

بجای اینکه دنبالت بگردن

فراموشت میکنند !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

امپراطور سکوت (memorizezarifi )    
   
عنوان: کاروان می رسد از راه‌ ...
کاروان می رسد از راه‌ ...
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ: بازدید کل: 227 بازدید امروز: 224

این تصویر توسط موسی اصلانی بررسی شده است.
توضیحات:







کاروان می رسد از راه‌ ، ولی آه ...

چه دلگیر چه دلتنگ چه بی تاب

دل سنگ ، شده آب ، از این ناله ی جانکاه

زنی مویه کنان ، موی کنان

خسته ، پریشان ، پریشان و پریشان

شکسته ، نشسته‌ ، سر تربت سالار شهیدان

شده مرثیه خوان غم جانان

همان حضرت عطشان

همان کعبه ی ایمان

همان قاری قرآن ، سر نیزه ی خونبار

همان یار ، همان یار ، همان کشته ی اعدا


کاروان می رسد از راه ، ولی آه ...

نه صبری نه شکیبی

نه مرهم نه طبیبی

عجب حال غریبی

ندارند به جز ماتم و اندوه ، حبیبی

ندارند به جز خاطر مجروح ، نصیبی

ز داغ غم این دشت بلا پوش

به دل هاست لهیبی

به هر سوی که رفتند

نه قبری نه نشانی

فقط می وزد از تربت محبوب

همان نفحه ی سیبی

که کشانده ست دل اهل حرم را


کاروان می رسد از راه ، ولی آه ...

و هر کس به کناری

پر از شیون و زاری

کنار غم یاری

سر قبر و مزاری

یکی با تب و دلواپسی و زمزمه رفته

به دنبال مزار پسر فاطمه رفته

یکی با دل مجروح

و با کوهی از اندوه

به دنبال مه علقمه رفته

یکی کرب و بلا پیش نگاهش

سراب است و سراب است

دلش در تب و تاب است

و این خاک پر از خاطره هایی ست

که یک یک همگی عین عذاب است

و این بانوی دل سوخته ی خسته ، رباب است

که با دیده ی خونبار و عزا پوش

خدایا به گمانش که گرفته ست

گلش را در آغوش

و با مویه و لالایی خود می رود از هوش ;

« گلم تاب ندارد
حرم آب ندارد
علی خواب ندارد »

یکی بی پر و بی بال

دل افسرده و بی حال

که انگار گذشته ست چهل روز

بر او مثل چهل سال

و بوده ست پناه همه اطفال

پس از این همه غربت

رسیده ست به گودال

همان جا که عزیزش

همان جا که امیدش

همان جا که جوانان رشیدش

همان جا که شهیدش

در امواج پریشان نی و دشنه و شمشیر

در آن غربت دلگیر

شده مصحف پرپر

و رفته ست سرش بر سر نیزه

و تن بی کفن او ، سه شب در دل صحرا

رها مانده خدایا ...
.
.
.

السَّلامُ عَلَی وَلِیِّ اللَّهِ وَ حَبِیبِهِ

السَّلامُ عَلَی خَلِیلِ اللَّهِ وَ نَجِیبِهِ

السَّلامُ عَلَی صَفِیِّ اللَّهِ وَ ابنِ صَفِیِّهِ

السَّلامُ عَلَی الحُسَینِ المَظلُومِ الشَّهِیدِ

السَّلامُ عَلَی أَسِیرِ الکُرُبَاتِ وَ قَتِیلِ العَبَرَاتِ

...


« التماس دعا »








 
درج شده در تاریخ ۹۶/۰۸/۱۸ ساعت 00:07
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
تبلیغات

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (2)