فراموش کردم
رتبه کلی: 654


درباره من
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


خــاکـــــــ بـر سـرِ

تـمـامِ ایـن کـلـمـاتــــــــ

اگـر تـو از میانِ تمامشان

نفهمی مـن دلـتـنـگـم ...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بی گناهی ...

کم گناهی نیست

در دیوان عشق

یوسف از دامان پاک خود

به زندان رفته است ...!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دسـتـهـایـم را

مـحـکـم فـشـار بـده

ایـنـجـا خـیـلی هـا

سـر جـدایی مـن و تـو

شرط بـسـتـه انـد ...!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من از قبل باخته بودم !

مچ انداختن

بهانه ای بـود ؛

برای گرفتن دوباره ی

دسـت تـــــو ...!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دیـر کـرده ای !!!

عقربه ها گیر کرده اند

در گلوی مـن ...

انـگار کـه رد نمیشود

نـه زمــان !!!

نـه آب خــوش !!!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این روزها من

خدای سکوت شده ام

خفقان گرفته ام تا

آرامش اهالی دنیا

خط خطی نشود ...!

اینجا زمین است ...

رسم آدمهایش

عجیب است !!!

اینجا گم که میشوی

بجای اینکه دنبالت بگردن

فراموشت میکنند !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

امپراطور سکوت (memorizezarifi )    
   
عنوان: نشدم لایق دیدار ...
نشدم لایق دیدار ...
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ: بازدید کل: 335 بازدید امروز: 333

این تصویر توسط موسی اصلانی بررسی شده است.
توضیحات:










باید که حال خود را ، آهسته تر بگویم

شاید که قُمری دل ، بالش شکسته باشد !


شاید تمام این شهر ، در انزوای باران

زانو بغل گرفته ، کنجی نشسته باشد


گلچین نشد دل من ، از بس که خوار بودم !

بگذار تا نرفته ، رازی سر بسته باشد


این کوله ی سفر بست ، من کوله ی گناهم

من کور ، و او نگاهش ، محو گلدسته باشد


این جامه اش پر از خاک ، من جامه ام پر از شرم

من مانده ... ، میرود او ، گامش پیوسته باشد


او میرود نجف را تا کربلا پیاده

من آرزو کنم کاش پایم شکسته باشد !


من مانده ام به غربت ، او میرود به سرعت

آنکس که کربلا نیست ، باید که خسته باشد !


او میرود ز جاده ، من مانده ام فتاده

تار است رهم ، شاید دل ، پودش گسسته باشد


او گریه میکند های ، من گریه میکنم هوی

او شوق وصل ، و در من ، بغضی شکسته باشد


من از نرفتن اینجا گشتم چنین پریشان

بین دو تا حرم او ، شاید سر گشته باشد


بس کن دگر بیا تا از رفته ها نگوییم

شاید نرفته ره را ، با اشک شسته باشد ...!


« همه دارند به پابوسی تو می آیند

طبق معمول من بی سروپا جا مانده ام ...!!! »












 
 
درج شده در تاریخ ۹۶/۰۸/۱۲ ساعت 22:40
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
تبلیغات

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (0)