فراموش کردم
رتبه کلی: 654


درباره من
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


خــاکـــــــ بـر سـرِ

تـمـامِ ایـن کـلـمـاتــــــــ

اگـر تـو از میانِ تمامشان

نفهمی مـن دلـتـنـگـم ...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بی گناهی ...

کم گناهی نیست

در دیوان عشق

یوسف از دامان پاک خود

به زندان رفته است ...!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دسـتـهـایـم را

مـحـکـم فـشـار بـده

ایـنـجـا خـیـلی هـا

سـر جـدایی مـن و تـو

شرط بـسـتـه انـد ...!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من از قبل باخته بودم !

مچ انداختن

بهانه ای بـود ؛

برای گرفتن دوباره ی

دسـت تـــــو ...!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دیـر کـرده ای !!!

عقربه ها گیر کرده اند

در گلوی مـن ...

انـگار کـه رد نمیشود

نـه زمــان !!!

نـه آب خــوش !!!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این روزها من

خدای سکوت شده ام

خفقان گرفته ام تا

آرامش اهالی دنیا

خط خطی نشود ...!

اینجا زمین است ...

رسم آدمهایش

عجیب است !!!

اینجا گم که میشوی

بجای اینکه دنبالت بگردن

فراموشت میکنند !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

امپراطور سکوت (memorizezarifi )    
   
عنوان: :. زنـده بـاش .:
:. زنـده بـاش .:
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ: بازدید کل: 431 بازدید امروز: 431

این تصویر توسط میثم عظیمی. بررسی شده است.
توضیحات:








چه فکر میکنی ؟!

که بادبان شکسته ، زورق به گل نشسته‌ ای است زندگی ؟!

در این خراب ریخته

که رنگ عافیت از او گریخته

به بن رسیده ، راه بسته ایست زندگی ؟!

چه سهمناک بود سیل حادثه

که همچو اژدها دهان گشود

زمین و آسمان ز هم گسیخت

ستاره خوشه خوشه ریخت

و آفتاب در کبود دره ‌های آب غرق شد ...!


هوا بد است ...

تو با کدام باد میروی ؟!


چه ابرتیره ای گرفته سینه تو را

که با هزار سال بارش شبانه روز هم

دل تو وا نمی شود ...!


تو از هزاره های دور آمدی

در این درازنای خون فشان

به هر قدم نشان نقش پای توست

در این درشت نای دیو لاخ

ز هر طرف طنین گامهای ره گشای توست

بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام

به خون نوشته نامه وفای توست

به گوش بیستون هنوز

صدای تیشه‌ های توست

چه تازیانه ها که با تن تو ، تاب عشق آزمود

چه دار ها که از تو گشت سر بلند

زهی که کوه قامت بلند عشق

که استوار ماند در هجوم هر گزند

نگاه کن هنوز آن بلند دور

آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور

کهربای آرزوست

سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست

به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن

سزد اگر هزار باز بیفتی از نشیب راه و باز

رو نهی بدان فراز

چه فکر میکنی ؟!

جهان چو آبگینه شکسته ایست ؟!

که سرو راست هم در او

شکسته مینماید ؟!

چنان نشسته کوه

در کمین این غروب تنگ

که راه بسته مینمایدت ...!


زمان بیکرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج !


به پای او دمی است این درنگ درد و رنج

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند


رونده باش

امید هیچ معجزی ز مرده نیست !

« زنده باش »


هوا بد است ...

تو با کدام باد میروی ...؟!




«هوشنگ ابتهاج»




 
درج شده در تاریخ ۹۸/۰۱/۱۷ ساعت 23:29
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
تبلیغات

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (0)