از قافله جا ماندم
درست بیست و چند سال پیش ،
ماندم ...
زندانی این روزگار زشت شدم ...
روزگاری که
نه از جنس من است و نه از برای من ...
از گردشش می نالیم و می نالیم
و روز زمین گیر شدنمان را جشن می گیریم !
نمی دانم ...
قلمم زیر بار دردها ترک برداشته ، کمرم خم شده ...!
با این حال
هنوز هم به دوس...
وای از نیمه شبی
که بیدار شوم
تو را بخواهم
و خودم را در آغوش دیگری
بیابم ...
"عکس مورد نظر حذف شد"
(ببخشید دوستان خوبم از طرف مدیر انجمن اخطار رسید که باید عکس رو حذف کنم)...
خیلی سخته که عاشق یکی باشی که بهت حسی نداشته باشه ،
احساساتتو جدی نگیره !
یا مثلاً بگه : مهیار ؟
بگی جانم ؟
بگه بی خیال هیچی !!!
خیلی سخته ...
اما باید تحمل کرد ...
...
حالت بدون من چطور است ؟!؟!؟
آرامتری ... ؟
شادتری ... ؟
دغدغه هایت کمتر شده ... ؟! ...
من حالم خوب است اما تو باور نکن ...
من دل نگرانم و بی تاب ...
و فقط یک سوال از درونم مرا به دار می کشد و آن این است ...
چرا اینقدر راح...