درباره من
فتنه ی چشم تو چندان ره بيداد گرفت که شکيب دل من دامن فرياد گرفت آن که ايينه ی صبح و قدح لاله شکست خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت آه از شوخی چشم تو ، که خونريز فلک ديد اين شيوه ی مردم کشی و ياد گرفت منم و شمع دل سوخته ، يارب مددی که دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت شعرم از ناله ی عشاق غم انگيزتر است داد از آن زخمه که ديگر ره بيداد گرفت سايه ! ما کشته ی عشقيم ، که اين شيرين کار مصلحت را ، مدد از تيشه ی فرهاد گرفت |
|
![]() ![]() کاربران آنلاین (0)
آرشیو مطالب
مرداد ۸۹ |