می شود در همین لحظهاز راه برسی وجوری مرا در آغوش بگیریکه حتی عقربه ها همجرات نکننداز این لحظه عبور کنند؟؟؟و من به اندازه ی تمام روزهایکم بودنتتو را ببویم و... در این زمان متوقفسالها در آغوشت زندگی کنمبی ترس فردا ها......
حالا که می آیی
دیگر شعر نخواهم گفت
نخواهم نوشت
میخواهم به همان تک درخت توت خانه ی کودکی هایم بگویم
بی فصل
میوه بدهد ... سبز شود
آن چند پرنده نیز
آواز خواهند خواند برایمان
همه دوس...
سالهاست کنار همیم ...
یادت هست ؟
گاهی زندگی را از چهارچوب نگاه تو می دیدم ،!
چه زیبا بود دنیای پیش چشمانت ...
روزگارانی داشتیم ،
زیبا ، شیرین و گاهی هم تلخ !
&nbs...