روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت
زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم
 ... تاریخ درج: ۹۳/۰۱/۲۳ - ۱۸:۵۷( 1 نظر , 101
بازدید )
دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور می کردند
بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند
یکی از آنها از سر خشم بر چهره دیگری سیلی زد!
دوستی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد
ولی بدون آن که چیزی بگوید روی شن های بیابان نوشت :
امروز بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد . . .
آن... تاریخ درج: ۹۲/۱۲/۰۹ - ۱۹:۲۶( 2 نظر , 113
بازدید )
حکایت است که شیخی با یکی از شاگردانش در بین باغها قدم می زدند و درحین قدم زدن بودند که کفشهای کهنه ای را دیدند و دانستندکه آنها مال مردفقیری است که در یکی از این باغها کار می کند و خیلی از کارش نمانده است که تمام کند و بزودی به سراغ کفشهایش می آید تا آنها را بپوشد....
شاگرد رو به ... تاریخ درج: ۹۲/۱۲/۰۸ - ۲۳:۲۹( 1 نظر , 99
بازدید )