فراموش کردم
رتبه کلی: 8316


درباره من

نامه ای به شهید گمنام (حتما بخوانید)

درج شده در تاریخ ۹۲/۱۰/۲۹ ساعت 01:02 بازدید کل: 237 بازدید امروز: 214
 

 

نامه ای به شهید گمنام

 

 

سلام گمنام؛ سلام شهید؛ سلام برادر؛ سلام سفر کرده ...
به رسم هر نامه، فکر کنم اول باید شما را از حال و هوای خودمان و چیزهایی که به رسم امانت به ما سپردید و رفتید باخبر کنم؛ هر چند شما خود گواه تر از ما هستید!
اینجا خبری نیست جز این که همه سال هاست می دانند که شرمنده شما هستند و هر روز به این شرمندگی افزوده می شود؛ به جای این که کاری کنند تا از این شرمندگی کاسته شود.
اینجا خبری نیست جز این که خانه حاجی بود که موقع شهادتش سپرد برای جلسات بچه های جنگ و جلسات معنوی، تا هر هفته شب جمعه در آن جمع شویم و برای شهدا دعای توسل بخوانیم.
این جا خبری نیست جز این که دائم فکر می کنم شما کم معرفتی کردید و ما را تنها گذاشتید؛ و یا این که ما بی معرفتی می کنیم و سراغی از شما نمی گیریم.

این جا خبری نیست جز این که آدم ها با کاراشون قلب آقا را شکاندند و اصلا به روی خودشان هم نمی آورند.
این جا خبری نیست جز این که دروغ و غیبت و دزدی و چیزای دیگه خیلی عادی شده و با راحتی حق آدما پایمال میشه.
این جا خبری نیست جز این که محمد گلستان بود که توی عملیات فتح المبین ـ قطع نخاع شد. چند روز پیش توی فضای سبزپارک، کناربساط کوچک شکلات و بادکنک نشسته بود که سد معبرها بساطش را با چه وضعیتی ریختند و بردند!
این جا خبری نیست جز این که سلیمه خانم بود که دو تا پسرش توی عملیات کربلای 5 شهید شدندو پیکرشان هرگز بازنگشت و مثل خودت گمنام ماندند. صاحب خانه چند روز قبل اسباب هایش را ریخت توی کوچه! طفلک سلیمه خانم؛ فقط عکس پسرانش را بغل گرفته بود و در گوشه ی کوچه نشست و به سرکوچه چشم دوخت.
این جا خبری نیست جز این که ما هر روز داریم به زخم و تاول های جانبازهای شیمیایی نمک می زنیم. لابد تجربه کردید وقتی نمک به زخم بپاشند. چه سوزشی دارد!
این جا خبری نیست جز این که دارد یادمان می رود مزار شهید باکری کجاست! دارد فراموشمان می شود وصیت شهید خرازی و شهید همت چه بود؟!
اسم هایشان اگر سرکوچه و خیابان های شهر نبود و برای آدرس پستی نیازی به عنوان کردن نام خیابان ها و کوچه ها و بزرگراه ها نداشتیم، شاید نام آن عزیزان از خاطرمان می رفت! دارد از خاطرمان می رود چرا بعضی ها می خواستند موقع عملیات نوشته سربندشون یا زهرا باشد.
این جا خبری نیست جز این که ..........!!!

اگر بخواهم بنویسم حالا حالاها باید بنویسم ولی چه کنم که دیگر طاقت نوشتن را ندارم. خیلی دلم می خواست نامه ای که می نویسم شاد و روحیه بخش باشد. خیلی دلم می خواست به شما بگویم که امانت هایی که به ما سپردید صحیح و سالم هستند ولی چه کنم که نه خیلی اهل دروغ گفتن هستم و نه می شود به شهدا دروغ گفت. ولی ای کاش...
نمی دونم اگه الان بودید و این وضعیت را می دیدید چیکار می کردید!
نمی دونم اگه الان هم بودید برای دفاع می رفتید یا نه!
نمی دونم آیا این همه گریه کردن و به سر و صورت زدن به خاطر شما خوبه یا باید بیشتر...؟!!
نمی دونم باید چیکار کنم؟!! بعضی وقتها اونقدر دلم از دنیا می گیره و از کار آدما غمگین میشم که میام سر مزارتون و باهاتون درد دل می کنم؟ این همه تظاهر و بدی حالمو بد می کنه...
راستی اگر خواستی جواب نامه مرا بدهی، همراه نامه چند ماسک هم بفرست. این جا هوایش خیلی غبار آلود است؛ ولی هنوز امیدواریم به این که: ((گرچه رفتند ولی قافله راهش برجاست.))
ولی هنوز امیدواریم به این که: نیت جز، در گرو رفتن ما، ماندن ما.

التماس دعا

این مطلب توسط علیرضا رستمی کیا بررسی شده است.
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (2)