سلام مهر بان من،
دوباره می خواهم از تو وبرای تو بنویسم،تو ای الهه خوبیها و پاکیها؛مادرم.
دوباره دلم هوای نوازشهای مادرانه ات را کرده،دوباره دلتنگ بوسه هایت شده ام.
نمی دانم به کدامین گناه محکوم به محروم شدن از بزرگترین نعمت خدا گشتم.
باشد، گله ای نیست نامش را "حکمت خدا "می گذار...
محراب عبوسی
تاریخ درج:
۹۲/۰۸/۰۴ - ۲۰:۲۸ 28 نظر , 192
بازدید
بـانگاهت دنیایــم را به چیزی تبدیل کردی که
وقتی درقیامت جهنــم نصیبـــم شد
ازاین میترسم که در جهنم به زبان بیایم و
بگویم چقدر اینجا شبیه دنیای من است.
...
سپهر-sepehr
تاریخ درج:
۹۲/۰۸/۰۳ - ۱۵:۴۵ 80 نظر , 311
بازدید
من فقط حسی دارم که نمی دانم چیست...
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی
برای دیدن چشمانی که تمام احساس دنیا را می توانم در آن ببینم
تنها خدا را دوست دارم
از وقتی سقف خانه مان چکه می کند از باران بدم می آید...
از وقتی مادرم پای دار قالی مرد ازقالی بدم می آید...
از وقتی برادرم به شهر رفت و دیگر نیامد از شهر بدم می آید...
از وقتی پدرم شبها گریه می کند از شب بدم می آید...
از وقتی دستان آن مرد سرم را نوازش کرد ...
سایه-91
تاریخ درج:
۹۲/۰۷/۲۷ - ۱۵:۳۵ 49 نظر , 275
بازدید
کسی که در برابر خداوند زانو می زند می تواند در برابر هر کسی ایستادگی کند . . .
خداونداخسته ام از فصل سرد گناه و دلتنگ روزهای پاکم . . .بارانی بفرست ، چتر گناه را دور انداخته ام !
خدا پر داد تا پرواز ب...
به دیدارم بیا هر شب
در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند
دلــــــــــم تنگ است
بیا ای روشن؛ ای روشن تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها
دلــــــــــم تنگ است
تاریکه سرنوشتم؛ فانوس من شکسته
عمریه بغضی سنگین؛ راه گلومو بست...
باز باران با ترانه
می خورد بر بام خانه،
خانه ام کو؟
خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟
فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران؟
گردش یک روز دیرین؟
پس چه شد دیگر کجا رفت خاطرات خوب و رنگین؟
...
سهیل راد
تاریخ درج:
۹۲/۰۷/۲۷ - ۰۰:۱۳ 8 نظر , 130
بازدید
زن عشق میکارد و کینه درو میکند
او میزاید و تو برایش اسم انتخاب میکنی
او درد می کشد و تو نگران اینکه بچه دختر باشد
او بیخوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی می بینی
او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر
...
من هـمانی هسـتم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم .
همانی که وقتی دلش می گیرد وبغضش می ترکد،می آیدسراغت
من همانی ام که همیشه دعاهای عجیب و غریب می کند .
و چشم هایش را می بندد و می گوید :
من این حرف ها سرم نمی شود! باید دعایم را مستجاب کنی!
...