نرگس مردم فریبی داشت شبنم می فروختبا همان چشمی که می زد زخم مرهم می فروختزندگی چون برده داری پیر در بازار عمرداشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروختزندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیرمرگ را همچون شراب ناب کم کم می فروختدر تمام سال های رفته بر ما ، روزگارشادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخ...
لاهوتیان
تاریخ درج:
۹۶/۰۷/۲۳ - ۱۷:۱۷ 30 نظر , 372
بازدید
بنام حضرت عشق
بسیار سر خورده بودم. رنجور ، خسته . نالان . حتی از چشمانم که چرا باز هستند و مینگرند
حتی از نفس ،که سینه ام را سر کشی میکرد و هر دم سراغ جانم را میگرفت
بر نیمکتی نشسته بودم .حتی میل نشتسن هم نداشتم . دوست داشتم آب شوم و نیست شوم
از گذر عشق مصیبتی دیده بودم
از دور التهاب عشق ...
بهزادعلیاری
تاریخ درج:
۹۵/۱۲/۱۵ - ۱۵:۵۷ 2 نظر , 909
بازدید