یکی بهم گفت میخوای بری بهشت؟
گفتم نه،
اونجا فقط جای مادراس!!!
گفت:
مگه نمیخای کنار مادرت باشی؟
گفتم:
نه دیگه... این دنیاشو ازش گرفتم، جوونی و روزای خوبشو واسم گذاشت!!!
پیر شد تا م...
سامان4شیردل
تاریخ درج:
۹۵/۱۲/۲۳ - ۱۵:۴۶ 23 نظر , 1369
بازدید
یکی از دوستان بلوچ را درحرکتهایم تابستان 91 ، کرمان دیدم.از دیدنمان بعداز سالها دوری ابراز خوشحالی کردیم.او اصلا فرقی نکرده بود.همچنان چهره اش پابرجا بود.اما از دیدن من و شکسته گی ام ناراحت بود.می گفت حسین خیلی پیر و افسرده شده ای.از حسین سابق بعید بود.ما آن زمان تکیه کلاممان بود.ح...